شیرازخار این سرخ گل
انگشت استبداد را
همیشه گزیده
ای حافظ تو از گل سرخ شیراز غزلی به زیبائی گلهای سرخ ساخته ای..."
" فردریش بونگر"
از اینجا خرمن شعر تا جاودان زبانه کشید.
برچسب ها : شيراز گل سرخ ايران,
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان سرزمين اريايي و آدرس kamiran.loxblog.comلینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
شیرازخار این سرخ گل
انگشت استبداد را
همیشه گزیده
ای حافظ تو از گل سرخ شیراز غزلی به زیبائی گلهای سرخ ساخته ای..."
" فردریش بونگر"
از اینجا خرمن شعر تا جاودان زبانه کشید.
آه ای ایران ،ای سرزمین سبز و آبادم . تورا سربلند و آزاد می خواهم با همه مردمانش . با همه بودنهاو نبودنهایی که شاید کسی احساسش نکند . برای آزاد زیستنت می ستیزم با هرچه اهرمن ، دیو و دد است . آه ای سرزمین هستی و نیستیم . هنوز آه مادران داغدار و فرزندان بی مادر از اعماق وجود تاریخیت به گوش می رسد هنوز لرزه های استبداد کهن ونوین در گوشم احساس می شود تورا بری از بند بودن می خواهم تا منصور وار ها است چوبه دارها برپاست مراچه افتخاری بالاتر از مردن در آغوش تو مامم میهن.
من در طول مدت عمر خود هر آرزويي كه داشتم برآورده شد ، دست به هر كاري كه زدم پيروز شدم . دوستان و يارانم از تدبير من برخوردار بودند . دشمنانم جملگي فرمانم را با رقبت گردن نهادند . قبل از من وطنم سرزمين كوچك و گمنامي بود كه هر سال مورد تاخت و تاز و تجاوز قرار ميگرفت و حالا درآستانه مرگ من ، آنرا بزرگترين و مقتدرترين و شريف ترين كشور آسيا به دست شما ميسپارم . من به خاطر ندارم در هيچ جهادي براي عزت ، سربلندي و كسب افتخار براي ايران زمين مغلوب شده باشم . جمله آرزوهايم برآورده شد و سير زمان پيوسته به كام من بود . اما از آنجا كه از شكست در هراس بودم ، خود را از خودپسندي و غرور بر حذر داشتم . حتي در پيروزيهاي بزرگ خود ، پا از اعتدال بيرون ننهادم . حال كه مرگ من نزديك است خود را بسي خوشبخت ميدانم زيرا :.......
من ایرانیم عشق من این بود
که مهر وطن بهر من دین بود
ببوسم من این خاک پاک وطن
که پاینده شد نام ایران من
همین افتخارم اهوراییم
قلم قاصر از شور و شیداییم
چو این مملکت ملک شیران بود
سلاح من این نام ایران بود
نیازم به میراث ایران من
همان تخت جمشید دشمن شکن
همان قصر پر شوکت و با وقار
همان ملک شاهان با اقتدار
نیازم به فردوسی باخرد
خرد تا ابد نام او می برد
بود افتخارم که ایران زمین
شده مهد رستم یل بی قرین
همان پهلوان دلیر و نژند
بمیرد که ایران نیابد گزند
اگر وارث آن یلان گشته ایم
اگر دل به این مملکت بسته ایم
بسازیم ایران فخر زمان
یه یاری یزدان و ایرانیان
کاش میشد که در این جمعه ز ره آیی و از پرده برون آیی و فریاد بر آری که منم حجت پنهان خدا ....نور هدی....شمس و ضحی.....بدر و دجی....قائم و هم منتظر و مهدی موعود و ستایش شده و وعده ی هر پیر و پیمبر که کنم عالم و آدم ز غم و ظلم مبرا و کنم بر همه هستی به خدا عدل محیا و بکوبم به ید قدرت او کاخ ستم را و حکومت کند آن روز همین مردم مستضعف و مظلوم به سرتاسر دنیا و محقق کنم آن وعده قرآن و خدا را....
کاش میشد که بتابد به دل مردم بی تاب دمی حضرت مهتاب و ببینم رخ ارباب جهان را که به یمن قدمش ماه به رقص آید و خورشید به وجد آید و صورت به زمین ساید و از جانب آن کعبه به پا خیزد و فریاد برآرد که منم منتقم خون خدایی که بکشتید عطشناک و چه مظلوم در آن وادی و صحرا به لب آب و منم منتقم سیلی بر مادر مظلومه که پهلوش شکستید و به آتش بکشیدید در خانه ی ریحانه ی پیغمبر و محبوبه ی آن شیر خدا ، حیدر کرار.....علی را....
چه شود بر دل این ذره ی بی حاصل و مقدار تفضل بنمایید و من خوار و زمین گیر و خطا پیشه ی عاصی و گنهکار و سیه چرده ز بار غم دوری شوم آزاد و ببینم رخ زیبای تو ای دوست و فرصت دهیم تا بکنم بهر تو قربان همه ی بود و نبود و سر و دست و دل و جان را...
همه عالم به خدا ظلم فراوان شده ای یوسف کنعان و بیا تا ببُری دست حریصان و حریفان ز چپاول شدن مال ضعیفان و یتیمان که ستم بی حد و حصر است و گلو گیر شده بغض در این ظلمت و تاریکی و دیگر نبود هیچ امیدی به کسی جز تو که خود صاحب عصری و زمان و به خدا دست به دامان تو هستیم و نبینیم به کس قدرت بر کندن بنیان جفا را....
ز خدا میطلبم فرصت دیدار شود روزیِ ما و نبود هیچ غمی بر دلت ای شاه جهان و برساند فرجت را که یقین در فرج و آمدن توست برای همه مردم فرج و خیر و گشاید همه اسرار، زمین و کند آزاد سما جمله عنایات به یمن قدم آن صنم یکه و زیبا و شکوفا بکند جمله جهان را....
وطن ابر بهارانت دل انگیز
تگرگ و برف و بارانت دل انگیز
صدای بزم یارانت دل انگیز
خروش سربدارانت دل انگیز
وطن پاینده و جاوید مانی
چو گل در پرتو خورشید مانی
بزرگ و سرفراز و شیر مانی
همیشه شاد و پر امید مانی
وطن آشفته بازارت نبینم
به کام دشمنان خوارت نبینم
ز رنج بی کسی زارت نبینم
رقیبان را دگر یارت نبینم
وطن خاکت همه خون شهیدان
نگاهت گشته مجنون شهیدان
دل پاک تو دلخون شهیدان
رخت چون روی گلگون شهیدان
وطن دامان تو دشت شقایق
گلستانت پر از مرغان عاشق
بنازم اوج کوههای بلندت
دماوند،اشترانکوه و سمندت
زبان پارسی گوی چو قندت
که دنیا را کشیده در کمندت
مرا مهر تو در دل جاودانه
وطن ای آرزوی هر بهانه
وطن بال و پر پرواز مایی
وطن تو نقطه آغاز مایی
تویی دمساز ما همراز مایی
تو هم خوان و تو هم آواز مایی
وطن ای پرشکوه ای سرزمینم
وطن ای جایگاه آخرینم
جدا از تو نیم با تو عجینم
نبینم دوریت هرگز نبینم...
ای وطـــــن، ای مــادر تاریخ سـاز
ای مـــرا بر خــــاک تـــو روی نیــاز
ای کویـــر تـــــو بهشت جـــان من
عشق جاویدان من، ایـــــــران من
ای زتو هستی گرفته ریشـــــه ام
نیست جز اندیشه ات اندیشه ام
آرشـــــی داری به تیــــــر انداختن
دست بهــــرامی به شیـر انداختن
کــــــــاوه ی آهنگری ضحــاک کش
پتک دشمن افکنی ناپــــــاک کش
رخشی و رستم بر او پــا در رکـاب
تا نبیند دشمنت هـــــرگز به خواب
مرزداران دلـــــیرت جـــــــان به کف
ســـــرفرازان سپاهت صف به صف
خون به دل کردند دشت و نهــــر را
بازگـــردانــدنــد خــــــرمــشــهــر را
ای وطــــــــن ای مــــادر ایـــران من
مــــــادر اجـــداد و فــــرزنــدان مـــن
خـــانه ی من بـانه ی من توس من
هر وجب از خـــــاک تــو ناموس من
ای دریــــغ از تـــو که ویــــران بینمت
بیشه را خـــالی ز شیـــران بینمـت
خاک تو گــر نیست جــــان من مباد
زنده در این بوم و بر یـک تــــن مباد
سلام من به تو کوه دمــاونــــــــد..............درود من به تو برتــر از سهنـــــــد
سلام من به تو ای بــام ایــــــران..............نشان و اسم و رسم و نام ایـــران
در این جمع آرشان بسیار داریــم...............رفیق و همدم و همیار داریــــــــم
بماند بر سر ما سایه ســـــــــارت...............نشویم بیش از اینی شرمســـارت
مقرر گشت با این حکم خداونــــد.............. افراشته مانی تو کــــوه دماونــــد
چنین است حکم حــق لایزالـــی................نگـــــه داردت از دیگــــر زوالــــی
مال و گنج گــــران را پاسداریـــم................سرباز و پاسدارش سپاس داریـــم
نخواند کس ما را فرزند ایــــــــران..............ببیند ملــکی را خراب و ویـــــــران
اگر دیر جنبیدیم با نــــاز و افـــــاد...............آب و خاکست که بینیم رفته بربـاد
بگیریم فردا روز دست فرزنــــدان...............در آغوش گیریم ما عزیز دلبنـــدان
شکسته شدیم سرحداتمان رفـــــــت............رستم کشته شد فراتمان رفـــت
خسرو پشتش شکست و بی یاور شد............مدائن واگذاشت،رو به خاور شــد
شایسته نبود در این مرز و بـــــــــــوم............لانه گزینـــد هر جغــــــــد شوم
آتشکــــده از خروشیــــــــدن بیفتـــاد............جام مستی از نوشیدن بیفتــــــاد
تخت جلوسى از مـــــــــا فـــنا شــــد............حکم مجوسى بر ما روا شـــــــد!
با این همــــــــه مکنت و مالــــــــــی.............ملقب گشت ایرانی به موالــــی!
کنون لشکر سعد از نو بـــراه اســـــت...........خیالی نیست ایرانی آگــاه اسـت
بگفتم تا بدانید کـــــــــــه دراهــــــــند............نه از راه حیــــره از راه آبــــــــند
نگویید این سخن افسانــــــه باشــــد.............کلام مجنونی دیوانـه باشـــــــــد
وطنم تنم چه باشد که بگویمت تنی تو
که تو جانی و سراپا همه جان روشنی تو
وطنم تو بوی باران به شب ستاره باران
که خوشی و خوشترینی به مذاق میگساران
من اگر سروده باشم وطنم تو شعر نابی
من اگر ستاره باشم وطنم تو آفتابی
وطنم ، وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم وطنم ایران
وطنم خوشا نسیمت که وزیدنش گل از گل
وطنم خوشا شمیمت که دمیدنش تغزل
وطنم که شعر حافظ شده وصله تن تو
که شکفته شعر سعدی به بهار دامن تو
وطنم درودی از من به تو و به عاشقانت
که سپرده ام به پیکت به نسیم مهربانت
ای ایران از هر قوم و هـر کیستــــم................در نبود هســت تـــو در نیستـــم
چون وجــود مـــن از وجـود توســـت...............گـر نباشـد وجـودت ، فانیستــــم
شیعـــه و از هر نــــژاد و مکتبــــــی..............سنی و ملـــی ،مـن ایرانیستـــم
عشق تو حرف درون شعر می کنـد...............ار نگویم شعر تـو پـس چیستـــم؟
شعر تــو نفــس بـــازدم مـی شــود..............در نیاید ایـن نفس،مـن بایستــــم
چون که راوی سرگذشتت را بخواند...............با خود خلوت کــردم و بگریستــم
نقـشت را زینـــت گیتـــی یافتــــم...............با ذوق و شوق بـــدان نگریستـــم
در محـــل راز خـــود یــا بــــر نمــــاز..............مشغــول ذکـــرت بــا ربانـیستــــم
ای ایران از هر قــوم و هـر کیستـم...............در نبـــود هســت تـــو در نیستــم
چرا پالایشگاه الدوره در نهایت پالایشگاه الدوره بغداد که به واسطه گسترش شهر، اینک در داخل شهر بغداد قرار داشت، به عنوان هدف تعیین شد.
بمباران پالایشگاه مهم الدوره از چند جهت می توانست بسیار مهم و حیاتی باشد:
اول: به علت این که این پالایشگاه در نزدیکی پایگاه هوایی الرشید که مهم ترین پایگاه هوایی عراق بود، قرار داشت و در مورد وجود پدافند قوی در آن منطقه هیچ تردیدی نبود که با این حمله ایران می توانست ناتوانی عراق را در دفاع از شهر بغداد و از آن مهم تر دفاع از مهم ترین پایگاه هوایی اش اثبات کند.
دوم: با بمباران این پالایشگاه دود و آتش ناشی از سوختن مواد نفتی تا مدت ها غیر قابل کنترل بود و علاوه بر اختلال در تامین سوخت شهر بغداد، سوختن آن جا در دید تمامی خبرنگاران خارجی حاضر در شهر بغداد قرار می گرفت و رژیم بعثی صدام نمی توانست آن را انکار کند.
سوم: نیروی هوایی عراق بارها پالایشگاه های ایران را بمباران کرده بود و این عملیات به نوعی تلافی جویانه تلقی می گردید و هیچ اشکالی از این حیث متوجه این ماموریت نمی شد.
به ادامه مطلب مراجعه نماييد.
خاک من در هر سکوتت نعره هاکن
خاک من دلسوز ایران را صدا کن
خاک من فریاد شاهانت کجا رفت
اقتدار سرفرازان و دلیرانت کجا رفت
خاک من از چه تو خاموش نشستی
نعره کن تا که بدونن زنده هستی
نعره کن که حرمت انسان شکستند
تازیان پیمان یاران راگسستند
فروهر در خانه چون بیگانه گشته
هر نمادی جای او بر دل نشسته
نام نیکت هم اگر بیگانه گردد
دوستان به پا خیزید ایران بر سایه نابودی است
ایران به تاراج و فراموشی می رود
برخیزیم برای ایران برای وطن برای تمدن دوهزار و پانصد ساله مان
برای کشوری که با تمام فرهنگ ها آشناست اما با تاریخ تمدن خودمان بیگانه و بیشتر این مشکل از حکومت ضعیفی که برای حفظ قدرت حتی تاریخ را می خواهد به فراموشی بسپارند سرچشمه می گیرد.و مردمی که بی تفاوت به مملکت خود هستند در اینجا افسانه های کرهای که هیچ گاه وجود نداشته اند و فقط افسانه هستند طرفداران زیادی دارند. ولی از تاریخ و تمدن ایران کمتر کسی اطلاع دارد از دلاوری ها و جنگ آوری هایی چون نادر شاه و افراد بسیاری دیگر که هرچه ایران را بزرگ قدرتمند کردند امروز حاکمان ضعیف و بی لیاقت آن را در معرض تجزیه شدن قرار می دهند
ما حتی یک سریال یا فیلم از تاریخ و تمدن 2500ساله خودمان ندیدیم، ولی با تمام جشن ها و شادی های کشورهای عرب تبارو غیره آشنا هستیم و در بعضی از آنها نیز مشترک هستیم... کشور کره چون قدمتی ندارد با ساخت سریال ها و افسانه ها فرهنگ و تاریخ گذشته رااینگونه به مردم خود دیکته می کند و لی در ایران نه هزینه ای برای این کار می شود و نه بهایی داده می شود ولی در عوض هیچ کدام از سریالهای کره ای را از دست نمی دهیم و گونی گونی خریداری می شود تا ما خود را به فراموشی بسپاریم
▪ آیا میدانستید برخیها واژههای زیر را که همگی فرانسوی هستند فارسی میدانند؟
آسانسور، آلیاژ، آمپول، املت، باسن، بتون، بلیت، بیسکویت، پاکت، پالتو، پریز، پلاک، پماد، پوتین، پودر، پوره، پونز، پیک نیک، تابلو، تراس، تراخم، تمبر، تیراژ، تور، تیپ، خاویار، دکتر، دلیجان، دوجین، دوش، دیپلم، دیکته، رژ، رژیم، رفوزه، رگل، رله، روبان، زیگزاگ، ژن، ساردین، سالاد، سانسور، سرامیک، سرنگ، سرویس، سری، سزارین، سوس، سلول، سمینار،سوتین , سودا، سوسیس، سیلو، سن، سنا، سندیکا، سیفون، سیمان، شانس، شوسه، شوفاژ، شیک، شیمی، صابون، فامیل، فر، فلاسک، فلش، فیله، فیبر، فیش، فیلسوف، فیوز، کائوچو، کابل، کادر، کادو، کارت، کارتن، کافه، کامیون، کاموا، کپسول، کت، کتلت، کراوات، کرست، کلاس، کلوب، کلیشه، کمپ، کمپرس، کمپوت، کمد، کمیته، کنتور، کنسرو، کنسول، کنکور، کنگره، کودتا، کوپن، کوپه، کوسن، گاراژ، گارد، گاز، گارسون، گریس، گیشه، گیومه، لاستیک، لامپ، لیسانس، لیست، لیموناد، مات، مارش، ماساژ، ماسک، مبل، مغازه، موکت، مامان، ماتیک، ماشین، مانتو، مایو، مبل، متر، مدال، مرسی، موزائیک، موزه، مین، مینیاتور، نفت، نمره، واریس، وازلین، وافور، واگن، ویترین، ویرگول، هاشور، هال، هالتر، هورا و بسیاری از واژههای دیگر.
▪ آیا میدانستید که بسیاری از واژههای عربی در زبان فارسی در واقع عربی نیستند و اعراب آنها را به معنایی که خود میدانند در نمییابند؟
این واژهها را ساختگی (جعلی) مینامند و بیشترشان ساختهٔ ترکان عثمانی است. از آن زمرهاند:
ابتدایی (عرب میگوید: بدائی)، انقلاب (عرب میگوید: ثوره)، تجاوز (اعتداء)، تولید (انتاج)، تمدن (مدنیه)، جامعه (مجتمع)، جمعیت (سکان)، خجالت (حیا)، دخالت (مداخله)، مثبت (وضعی)، مسری (ساری)، مصرف (استهلاک)، مذاکره (مفاوضه)، ملت (شَعَب)، ملی (قومی)، ملیت (الجنسیه) و بسیاری از واژههای دیگر.
بسیاری از واژههای عربی در زبان فارسی را نیز اعراب در زبان خود به معنی دیگری میفهمند، از آن زمرهاند:
رقیب (عرب میفهمد: نگهبان)، شمایل (عرب میفهمد: طبعها)، غرور (فریفتن)، لحیم (پرگوشت)، نفر (مردم)، وجه (چهره) و بسیاری از واژههای دیگر.
آیا میدانستید که ما بسیاری از واژههای فارسیمان را به عربی و یا به فرنگی واگویی (تلفظ) میکنیم؟ این واژههای فارسی را یا اعراب از ما گرفته و عربی (معرب) کردهاند و دوباره به ما پس دادهاند و یا از زبانهای فرنگی، که این واژها را به طریقی از خود ما گرفتهاند، دوباره به ما دادهاند و از آن زمرهاند:
ـ از عربی:
فارسی (که پارسی بوده است)، خندق (که کندک بوده است)، دهقان (دهگان)، سُماق (سماک و یا سماغ )، صندل (چندل)، فیل (پیل)، شطرنج (شتررنگ)، غربال (گربال)، یاقوت (یاکند)، طاس (تاس)، طراز (تراز)، نارنجی (نارنگی)، سفید (سپید)، قلعه (کلات)، خنجر (خون گر)، صلیب (چلیپا) و بسیاری از واژههای دیگر.
ـ از روسی:
استکان
[۱]: این واژه در اصل همان «دوستگانی» فارسی است که در فارسی قدیم به معنای جام شراب بزرگ و یا نوشیدن شراب از یک جام به افتخار دوست بوده است که از سدهٔ ١۶ میلادی از راه زبان ترکی وارد زبان روسی شده و به شکل استکان درآمده است و اکنون در واژهنامههای فارسی آن را وامواژهای روسی میدانند.
سارافون: این واژه در اصل «سراپا» ی فارسی بوده است که از راه زبان ترکی وارد زبان روسی شده و واگویی آن عوض شده است. اکنون سارافون به نوعی جامهٔ ملی زنانهٔ روسی گفته میشود که بلند و بدون آستین است.
پیژامه: همان « پایجامه» فارسی است که اکنون در زبانهای انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و روسی pyjama نوشته شده و به کار میرود و آنها مدعی وام دادن آن به ما هستند.
[1] در توضیح این مورد همچنین در برخی منابع واژه ی استکان را واگویی شده از East Tea Can (ایست تی کان)به معنی ظرف چای نوشی شرقی دانسته اند که از آسیا (ایران و یا هند که آن زمان در تصرف ایرانیان بوده) و از طریق بازرگانان وارد اروپا شده و سپس با این نام دوباره وارد زبان پارسی گشته است
تاريخ اختراع خط اوستايي را اواخر دوره ساساني دانستهاند
در سده سوم ميلادي :
براي نوشتن متون ديني مربوط به آيين زردشتي، به ويژه کتاب اوستا استفاده شده است. اين خط از راست به چپ نوشته مي شد و چهل و چهار حرف داشت .
اين خط از خط پهلوي برگرفته شده ولي از آن کاملتر است زبان اوستايي هم يکي از اصول و پايههاي زبان ايران است. اين زبان خاصه قسمتهاي قديم آن «گاثه» بسيار کهنه به نظر ميرسد و مانند زبان سنسکريت و عربي داراي اعراب است، يعني اواخر کلمات از روي تغيير عوامل تغيير ميکرده است و حرکات گوناگون به خود ميگرفته است، همچنين داراي علايم جنسي و تثنيه بوده است.
اوستا در اصل «اَوْپِسْتاکْ» است به معني بنيان جا افتاده و محکم، کنايه است از آيات محکمات و شريعت پابرجاي و به صيغهي صفت مشبهه است، در «تاريخ طبري» و ديگر متقدمان از مورخان عرب «ابستاق» و «افستاق» ضبط شده است و در زبان دري «اُوسْتا - اُسْتا - وُسْت - اُسْت» به اختلاف ديده ميشود و همه جا با لفظ «زند» رديف آمده است - کاف آخر «اوپستاک» که از قبيل کاف «داناک» و «تواناک» است در زبان دري حذف ميشود و تلفظ صحيح اين کلمه بايستي «اوْپِستا» باشد ولي به تقليد شعرايي که بضرورت اين کلمه را مخفف ساختهاند ما آن لفظ را «اوْسِتْا» خوانيم .
«گاثه» قديمترين قسمت اوستا است و ساير قسمت ها به آن کهنگي نيست.
آنچه امروز از اين کتاب در دست ما باقي است پنچ جزو يا پنج بخش است و به اين نام معروف :
1- يَسْنا - که گاثه جزء آن است، و معني آن ستايش ميباشد.
2- ويسپَرَذ ْ- که آن هم از ملحقات يسنا و در عبادات است و معني آن «همهي ردان و پيشوايان» است.
3- وَنْدايداذ - که در اصل ونديودات بوده است، يعني ادعيه و اوراد بر ضد ديوان و اهريمنان.
4- يَشْت - که قسمت تاريخي اوستا از آن مستفاد ميشود آن هم از مادهي يسنا و به معني عبادت و ستايش است
5- خرده اَوِستا - يعني اوستاي مختصر يا مسائل مختصر و خرد اوستا، و آن عبارت است از عبادات روزانه، ماهيانه، ساليانه، اعياد، جشنها،
طريقهي زردشتي گري، کُشتي بستن، آداب زناشويي، عروسي، سوگواري و غيره
قسمتي از اوستا عبارت بوده است از قصيدههايي (سرودهايي) به شعر هجايي در ستايش اورمزد و ساير خدايان اَرْيايي (امشاسپنتان) که سمت زيردستي يا مظهريت نسبت به اورمزد و خداي بزرگ يگانه داشتهاند و اشاراتي داشته در بيان بنيان خلقت و وجود کيومرث و گاو نخستين «ايوداذ» و کشته شدن گاو و کيومرث به دست اهرمن و پيدا شدن نطفهي کيومرث در زير خاک به شکل دو گياه که نام آن دو (مهري و مهرياني - مردي و مردانه - ملهي و ملهيانه - ميشي و ميشانه - به اختلاف روايات) بوده است و مورخان آن را از جنس «ريواس» دانند و ظاهرا مرادشان همان «مهر گياه» معروف باشد.