جهان در سیاهی فرو رفته بود به بهبود گیتی امیدی نبود
نه شایسته بودی شهنشاه مرد رسوم نیاکان فراموش کرد
بناکرد معبد به شلاق و زور نه چون ما برای خداوند نور
پی کار ناخوب دیوان گرفت خلاف نیاکان به قربان گرفت
نکرده اراده به خوبی مهر در اویخت با خالق این سپهر
در آواز مردم به جایی رسید که کس را نبودی به فردا، امید
به درگاه مردوک یزدان پاک نهادند بابل همه سر به خاک
شده روزمان بدتراز روزپیش ستمهای شاهست هر روز بیش
خداوند گیتی و هفت آسمان ز رحمت نظرکرد بر حالشان
برآن شد که مردی بس دادگر به شاهی گمارد در این بوم وبر
چنین خواست مردوک تا درجهان به شاهی رسد کورش مهربان
سراسرزمینهای گوتی وماد به کوروش شه راست کردارداد
منم کوروش وپادشاه جهان به شاهی من شا دما ن مردمان
منم شاه گیتی شه داد گر نیاکان من شاه بود و پدر
روان شد سپاهم چو سیلاب ورود به بابل که در رنج وآزار بود
براین بود مردوک پروردگار که پیروز گردم دراین کارزار
سرانجام بی جنگ و خون ریختن به بابل درآمد ،سپاهی زمن
رها کردم این سرزمین را زمرگ هم امید دادم همی ساز وبرگ
به بابل چو وارد شدم بی نبرد سپاه من آزار مردم نکرد
اراده است اینگونه مردوک را که دلهای بابل بخواهد مرا
مرا غم فزون آمد از رنجشان ز شادی ندیدم در آنها نشان
نبونید را مردمان برده بود به مردم چو بیدادها کرده بود
من این برده داری برانداختم به کار ستمدیده پرداختم
کسی را نباشد به کس برتری برابر بود مسگرولشکری
پرستش به فرمانم آزاد شد معابد دگر باره آباد شد
به دستور من صلح شد برقرار که بیزار بودم من از کارزار
به گیتی هر آن کس نشیند به تخت از او دارد این را نه از کار بخت
میان دو دریا در این سرزمین خراجم دهد شاه و چادر نشین
ز نو ساختم شهر ویرانه را سپس خانه دادم به آواره ها
نبونید بس پیکر ایزدان به این شهر آورده از هر مکان
به جای خودش برده ام هر کدام که دارند هر یک به جایی مقام
ز درگاه مردوک عمری دراز بخواهند این ایزدانم به راز
مرا در جهان هدیه آرامش است به گیتی شکوفایی دانش است
غم مردمم رنج و شادی نکوست مرا شادی مردمان آرزوست
چو روزی مرا عمر پایان رسید زمانی که جانم ز تن پر کشید
نه تابوت باید مرا بر بدن نه با مومیایی کنیدم کفن
که هر بند این پیکرم بعد از این شود جزئی از خاک ایران زمین
برچسب ها : منشور کوروش کبیر به شعر,
موضوع :
کوروش کبیر , ,