ترجمه حقير از متن پهلوي ونديداد به شرح زير است:
چهاردهم از جايها و روستاها بهترين آفريدم من كه اورمزد هستم ورن چهار گوش [پتشخوارگر كيرم است، كسي است كه كيرمان گويد. او را چهارگوشي آن كه چهار راه به اندر است كسي است كه گويد چهار شهرستان است]. آنجا زاده شد فريتون زننده اژي دهاك. او را پتياره آفريد گنامينوك(اهريمن) پرمرگ
دشتان نادرست (سخت تر بود) و نشيمن دهات ان اير (غير آريايي) را.پتيشخوارگر كيرما كه به كيرمان گويند باريز. ظاهرا صحبت از پتيشخوارگر کرمان است . در بندهش نيز در پايان دستنويس
DH اشاره شده كه در دين پتشخوارگر نام كرمان شهر است و كرمان شهر را موبدان به ناحيه كرمان كنوني ميگفتند. منظور از باريز شايد جبال بارز باشد كه در جنوب شرق جيرفت قرار دارد.
در كتاب بندهش ، ورنه چهارگوش تحت نام ور چهارگوش ناميده شده و در توضيح گفته شده كه دنباوند است. كوه دماوند در گذشته دنباوند ناميده ميشده و علاوه بر كوه دنباوند معروف در طبرستان كوهي به همين نام نيز در كرمان بوده كه در كتاب آثارالبلاد و اخبار العباد در توصيف مدينه اي به نام دمندان به شرح اين كوه كه در كرمان بوده پرداخته شده است و علي الظاهر موبدان در دوران ساساني ورنه چهارگوش و كوه دنباوند كه محل به بند كشيده شدن ضحاك بوده را در كرمان جستجو ميكردند به نظر مي آيد افسانه مرتبط ساختن فريدون با شهر ساري و بيشه تميشه در طبرستان در شاهنامه فردوسي و ساير روايات ملي از اينجا ناشي شده باشد كه مفسرين كتب پهلوي كوه دنباوند و پتشخوارگر كرمان را به اشتباه با نواحي هم نام در طبرستان يكي دانسته اند. به روايت رام يَشت اوستا(فقرات 24-23)، فريدون در مملكت وَرِن چهار گوش براي رهايي دو زن به نام هاي اِرِنَوا Erenava و سَنگهَوا Sanghava كه در شاهنامه، اَرنَواز و شهرناز ناميده شده اند، ايزد رام را مي ستايد، تا آنها را از بند اژي دهاك آزاد سازد و سرانجام موفق به رهايي آنها ميشود. در فقره 34 آبان يشت اوستا نيز اشاره به اين دو زن شده است، جايي كه اهورامزدا ، زرتشت را به ستايش اناهيتا (الهه آبها) فرا ميخواند.
در متن اوستايي چنين آمده است:
بستاي به خاطر من او را اي سپيتمه زرتشت، آن خوشبخت كنندگان مملكت را، آن مقدسين را
او را ستود پسر خاندان آثويان. فريدون خاندان توانا در ورنه چهار گوش. با صد اسب نر هزار گاو و ده هزار چهارپاي كوچك آنگاه از او خواست اين كاميابي را بده به من اي توانا ترين اي اردوي سور اناهيتا تا بتوانم غلبه كنم بر اژي دهاك سه زبان سه كله شش چشم دارنده هزار چالاكي را. بر آن دارنده نيروي زياد ديو دروغگو كه اهريمن بر ضد جهان مادي بيافريد و زنان او را آزاد كنم. سنگهوا و ارنوا را . آنها كه براي زايمان بهترين كالبد را در جهان دارند اما آثويان چه نسبتي با فريدون داشته و چرا او را با خاندان آثويان مربوط ميدانند؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد ببينيم كه در اساطير هندي فريدون كيست؟
پيشتر گفتيم كه در اساطير هندي برخي اعمالي كه به ايندرا ورترهن داده شده در اوستا و در كتب پهلوي به فريدون منسوب است از جمله لقب ورثرغن كه در اوستا براي فريدون هم داده شده و يا كشتن اژي دهاك سه سر توسط گرز و نيز نابودي ديوان مزندر كه پس از هلاكت اژي دهاك به خونيرس حمله كرده بودند از اعمالي است كه در اساطير هندي به ايندرا و در روايات ايراني به فريدون منتسب است
اما در اساطير هندي شخصيتي حكيم به نام ددهيانچ يا ددهيچي پسر آتهرو از خاندان بهرگو نيز داراي برخي اختصاصات فريدون داستاني ما ايرانيان است. اين شخص علم طبابت را از آشوين ها آموخت و استخوان سر اسب را نيز آشوين ها به او اهدا كردند. اما آشوين ها كه بودند و موضوع استخوان سر اسب چه بوده؟ به روايت بُندَهِش، جمشيد خواهر دوقلويي داشت بنام يميك كه ميل داشت با جمشيد آميزش كند و مذكور است كه از هم بستري شدن جمشيد با يميك كه خود را به جاي ماده ديوي كه با جمشيد هم بستر بود جا زده و خود را بر بالين جمشيد رسانيده بود، دو اولاد به نام هاي آسپيان و زرشام متولد شدند كه آسپيان نياي فريدون است
اين قضيه در اساطير هندي كمي متفاوت بيان شده و مذكور است كه چون ويوَسوَت، پدر جمشيد، بيش
از حد درخشان بود، همسرش، سَنجنا ، از خدمتكار خود به نام چهايا، ميخواهد كه با او هم بستر شود، اما ويوسوت متوجه قضيه شده و در جنگل همسرش را مي يابد و با او آميزش ميكند و بدين ترتيب دو اولاد توامان پسر ملقب به آشوين ها ، متولد ميشوند چنانكه ملاحظه ميكنيم، داستان تولد آشوينها همانند تولد آسپيان در كتاب پهلوي بُندَهِش ميباشد. واژه آشويان در سانسكريت به معناي اسبها و واژه آسپيان در زبان پهلوي نيز به همين معناست. آسپيان يك واژه پهلوي است و همانست كه در اوستا آثويان ناميده شده و نام خاندانيست كه فريدون بدان منسوب است نام فريدون در روايات ملي با رودخانه اروَند (اَرَنگ در كتب پهلوي) پيوند خورده است و در برخي از كتب پهلوي و نيز در روايات ملي اين رودخانه را به اشتباه با اروند رود و يا دجله مطابقت داده بودند. در اوستا، اين رود رَنگها ناميده شده و در آبان يَشت اوستا در اشاره به نبرد فريدون با شخصيتي به نام پائوروَ. ويفرَ. نَوازَ ملاحظه ميگردد كه اين نبرد در كنار رودخانه رنگها اتفاق افتاده است كه ما در يادداشتهاي پيشين گفتيم كه نظر به معادل بودن
ngh اوستايي با s سانسكريت، رود رنگها همان رودخانه رسا در ادبيات سانسكريت است.
در ريگ ودا، در ستايش آشوين ها نيز به نام رودخانه رسا اشاره شده است« اينجا به سوي ما آييد اي آشوين ها، با آن گونه ياري ها، كه با آن شما رودخانه رَسا را با آبهاي سيل آسا مدد كرديد و آن ارابه ي بي اسب را به پيروزي تشجيع نموديد.» در اساطير هندي نيز ما نشاني از نهضت كاوه آهنگر و قيام فريدون عليه ضحاك، ملاحظه ميكنيم ايندرا ( ايزد موكل بر باران و رعد و برق)، براي اين كه از عصاره خلسه آور گياه سوما بهره مند گردد، به كرات به خانه ويشوَروپَ ( همان اژي دهاك) كه
بعدها ملقب به سه سر يا تري شيراس گرديد، مراجعه ميكرده و براي تهيه عصاره، ناگزير محتاج به شيرگاوي بوده كه در خانه پدر ويشوروپ پرورش مييافته است. ماجراي نزاع ايندرا با ويشوَروپَ بر سر ورود به خانه باعث ميگردد تا ايندرا در مورد او تصميماتي شيطاني بگيرد و او را از كار عبادت باز دارد و بدين منظور زناني را به خانه او مي فرستد تا او را فريب داده و از عبادت باز دارند و اين زنان زيبا روي كه اپسرا ناميده ميشدند همانها هستند كه فريدون قصد نجات آنها را داشته است در مهابهارتا ماجرا
به گونه ديگري بيان شده و مذكور است كه ويشوَروپَ بخش عظيمي از قرباني هاي به درگاه ايزدان را به ديوتها (فرشتگان) مي داده و دائيتي ها كه طايفه اي اهريمني بودند و از خويشاوندان مادري ويشوَروپَ بودند، نزد پادشاه خود رفته و شكايت ميكنند كه ويشوَروپَ از قرباني ها سهمي به ما نميدهد و شاه دائيتي ها نيز نزد خواهر خود كه مادر ويشوَروپَ بوده رفته و ماجرا را بازگو ميكند در آن زمان ويشوَروپَ در نَندَنَ وَنَ يا باغ اخلاف (باغي در نزديكي كوه سومِرو ) رفته بود و به درخواست مادر خود اجابت نموده و بخشي از قرباني ها را به دائيتي ها ميسپارد و خود به عبادت مي پردازد. از اين قضيه پسر برهما در غضب شده و از به قدرت رسيدن دائيتي ها نگران ميگردد و از ايندرا ميخواهد كه او را از كار عبادت بازدارد. بر اين اساس او اپسراها ( زنان فريبنده) را براي اغوا و بازداشتن ويشوَروپَ از كار عبادت، نزد وي
مي فرستد و او با مشاهده زنان زيبا روي شيفته آنان شده و دست از عبادت بر ميدارد و سعي ميكند تا مانع از رفتن آن ها شود و به آنها ميگويد، بايد همسر من شويد و آنها در پاسخ ميگويند كه زنان ايندرا هستيم و بي حكم او نميتوانيم بمانيم و زماني كه با مقاومت آنها مواجه ميگردد، سوگند ياد ميكند كه ايندرا را با تمامي مخلوقات زميني نابود كند و در همان زمان معروفست كه او صاحب
سه سر ميگردد و به تري شيراس( سه سر) مشهور مي شود و با سه سر خود شروع به بلعيدن نذورات، فرشتگان يا ديوَتها و ساير موجودات زميني ميكند. ديوَت ها نزد برَهما رفته و چاره جويي ميكنند و برَهما آنها را از وجود برهمني به نام دَدهيچي پسر بهرگو Bhrgu آگاه ميسازد كه داراي استخوان سر اسب بسيار محكمي بود. اين استخوان را ددهيچي از آشوين ها (برادران ناتني جمشيد) گرفته بود. ديوت ها استخوان را از ددهيچي گرفته و به صنعتگر يا آهنگر خدايان بنام ويشوَكَرمه ميسپارند، تا آنرا با آهن ممزوج نموده و مستحكم كند. گرز آهنين ساخته شد و آنرا به ايندرا دادند و ايندرا به كمك آن گرز، ويشوروپ ملقب به تري شيراس را نابود كرد. در كتاب بهاگوَت پورانا ، مذكور است كه ددهيچي پسر آتهرَوَ و زني به نام چيتي است كه با اهداي استخوان خود به ايندرا، وَجرَ(گرز) معروف را براي نابودي تري شيراس مهيا نمود چيتي در ادبيات سانسكريت نام الهه دانش و معرفت و فرزانگي است، درست معادل با الهه اي به نام چيستي در اوستا كه او هم مظهر دانش، علم و فرزانگي است. در تفسير پهلوي اوستا، از چيستي تحت نام فرزانك ياد شده است كه با نام فرانك، مادر فريدون در شاهنامه فردوسي و منابع دوره اسلامي شباهت دارد و احتمالا بايد نام فرانك از فرزانك گرفته شده باشد
پس در اينجا ددهيچي شخصيت معادل با فريدوني است كه داراي گرز گاو سر بود با اين تفاوت كه در روايات هندي او داراي گرزي از استخوان سر اسب بود و او در نابودي ويشوروپ سه سر به ايندرا كمك نمود ولي اين ايندرا بود كه ويشوروپ سه سر را نابود كرد و در روايات متاخر ايراني ملاحظه ميكنيم كه مجموع اعمال ايندرا و ددهيچي حكيم همگي به فريدون نسبت داده شده است اگر چه در خود اوستا مذكور است كه فريدون به كمك ايزدي بنام ورثرَغن موفق به نابودي اژي دهاك سه سر شده و نظر به معادل بودن حرف ه سانسكريت با غ در اوستايي ورثرغن همانست كه در سانسكريت ورترَهن ناميده شده و لقب ايندرا است كه اژدهايي به نام ورترَ Vrtra كه مانع از ريزش باران شده بود را با گرز از پاي درآورد در مورد زناني كه نام آنها در اوستا اِرِنَوا و سَنگهَوا آمده است و ظاهرا با جمشيد خويشاوند بوده اند و در منابع و روايات ملي تحت نامهاي ارنواز و شهرناز و به عنوان دختران جمشيد ياد شده اند
بايد همان اپسراهايي باشند كه به موجب روايت هندي ايندرا براي فريب ويشوروپ آنها را به كاخ وي فرستاد و او آنها را محبوس كرد ضمن اينكه واژه سَنجنا (نام مادر جمشيد در منابع هندي) از نظر زبانشناسي با سَنگهَوا در زبان اوستايي يكي است و هر دو واژه به معناي «فرمان» و «دستور» در هر دو زبان سانسكريت و اوستايي كاربرد دارند و شايد يكي از اين دو زن مادر جمشيد بوده كه براي اغفال اژي دهاك به دربار او فرستاده شده و سپس در شمار زنان او در آمده به موجب دِرواسپَ يَشت اوستا (فقره 14 )، فريدون در مملكت وَرِنَ چهار گوش، ايزد درواسپَ را نيايش ميكند و براي آزادي اين دو زن و غلبه بر اژي دهاك به قرباني ميپردازد « و زنان او (اژي دهاك) را آزاد كنم، سَنگهَوا و اِرِنَوا را.»
در متن درواسپ يشت، همچنين اشاره شده كه اين دو زن براي زايمان بهترين اندام يا تن را دارند
از شخصيت آهنگر معروفي كه گرز را با آهن ممزوج نمود يعني ويشوَكرما( همه كاره)، بارها در منابع
هندي ياد شده و در ماجراي كشته شدن تري شيراس(سه سر) كه در اوستا، ملقب به اژي دهاك ثري كمرذ(اژي سه كله) است، نقشي معادل با كاوه آهنگر در منابع ايراني دارد يعني كسي كه گرز گاو سر متعلق به فريدون را به آهن اندود نمود و آنرا مستحكم تر گردانيد به موجب بهاگوت پورانا دو دختر ويشوكرما، به نام هاي سندهيا و چهايا همسران ويوسوت شدند. از چهايا آشوين ها متولد شدند و از سنجنا همسر سوم ويوسوت نيز منوي هفتم ، يمه يا جمشيد و خواهر دوقلويش يمي متولد گرديدند.
افسانه سلم و تور و ايرج و ظهور مظهر پنجم ويشنو در دوران فريدون :
بر اساس اساطير هندي پس از كشته شدن هيرنيه كشيپو رهبر اهريمنان موسوم به دانَوَها به دست مظهر چهارم ويشنو (انسان- شير يا نرسينگهه)، پسر هيرنيه كشيپو به نام پرهلاد فرماندهي و رهبريت اهريمنان را بر عهده مي گيرد كه بر خلاف پدر خود به ويشنو پروردگار جهان اعتقاد داشت و پس از او فرزندش بنام بالي پادشاه دانوها و دائيتي هاي اهريمني ميگردد . بالي آنچنان قدرت داشت كه پس از به هلاكت رسيدن ويشوروپ سه سر توسط ايندرا موفق ميشود كه تمام 3 ناحيه زمين را از ايندرا بگيرد. در اين زمان خدايان از ويشنو ميخواهند كه به شكل وامنه يا كوتوله تظاهر كند و اين مظهر پنجم ويشنو با فريب دادن بالي از او ميخواهد كه به وي اجازه دهد كه در متصرفات او سه گام بردارد. بالي به او اجازه ميدهد و او در كمال ناباوري هر سه جهان را با گامهاي بلند خود از بالي ميربايد و براي احترام به بالي، دو سوم زمين را براي خود نگاه ميدارد و تنها يك سوم يا ثلث زمين را به او مي سپارد. به موجب دفتر سوم مهابهارتا شهر كيس كيندها، مقر و تختگاه بالي بود. امروزه نيز بقاياي يكي از شهرهاي مهم بالي بنام مهابالي پورام در جنوب مَدرَس در جنوب هند مورد احترام سكنه جنوبي هند ميباشد. بنابر سنت هندو، گفته ميشود كه اهالي سرزمينهاي جنوبي هند شامل: كرالا ، دراويدا و اندهرا از رعاياي بالي بودند و ما در يادداشتهاي پيشين اين سرزمينها را با كشورهاي ويددفش و فرددفش طايفه اوستايي كه مسكن ديوان مزندر بوده مطابقت داديم. مشابه اين واقعه در كتاب نهم دينكرت (فصل21) ياد شده و مذكور است كه پس از به بند كشيده شدن اژي دهاك سه سر توسط فريدون، ديوان مَزَندرَ به كشور خوَنيرَس حمله نمودند و با حملات بسيار فريدون را از آن جا راندند و درويشان را بسيار آزار رساندند، مردم نزد فريدون رفته و شكايت كردند و گفتند كه ضحاك در مقايسه با مزندرها حكمران خوبي بود. فريدون با آن ها در دشت پشيانسه برخورد كرد و مزندرها را به پاي اسب گُشن بَرمايون بست و دو سوم آنها را نابود كرد و يك سوم ديگر آزرده و بيمار بيرون آمده و ديگر به خوَنيرَس باز نگشتند، تا اينكه از آن ها (از مزندرها) در زمان پادشاهي كي گشتاسب، و زماني كه آيين مزديسني عالمگير شده بود، دو برادر به نام هاي سپيتوئيد اوسپاسنيان و ايريزراسپ اوسپاسنيان، براي پرسيدن مسائلي در مورد دين مزديسني، نزد فرَشوشتر (برادر جاماسب و پدر زن زرتشت)، ميآيند. در كتاب بُندَهِش (فصل29، فقره1)، آنجا كه درباره چگونگي كشورها بحث ميشود مذكور است كه رياست روحاني كشور ويدَفش با سپيتئيني اوسپاسنيان و رياست روحاني كشور فرَدَفش با اِرِزراسپ اوسپاسنيان بود. اين دو كشور بر اساس منابع و كتب پهلوي از سرزمين هاي جنوبي خونيرَس بودند و به عبارتي در ميان هفت كشور شناخته شده گيتي، سرزمين مزندرها دو كشور جنوبي محسوب مي شدند و خونيرس در شمال آنها واقع بود. از انطباق روايت هندي و ايراني متوجه نقش مشابه ايندرا و فريدون ميشويم كه در روايت هندي ايندرا پس از كشتن سه سر كشورش به تصرف دانوها يا ديوان جنوبي در مي ايد و در روايت ايراني نيز فريدون پس از كشتن اژي سه كله كشورش به تصرف ديوان مزندر يا ديوان كشورهاي جنوبي خونيرس در مي آيد. بي شك افسانه سلم و تور و ايرج از همين جا ناشي شده است، چون يك سوم زمين به بالي رهبر دانوها رسيد كه در اوستا موسوم به دانو هاي تور Turaهستند و دو سوم به آريا يا همان ايرج ما رسيد چون ايرج يعني منسوب به نژاد اير يا آريا. اما اين دانوهاي تورَ جدا از طايفه موسوم به توئيري است كه نام ممالكي بوده جدا از ممالك آئيري ها (آرياييان)و در راس آنها افراسياب قرار دارد كه در اوستا موسوم است به فرنگرسياي توئيري كه گاه ملقب به صفت تورَ است كه به معناي نيرومند است و اينها را نبايد با هم اشتباه كرد چون هيچ ارتباطي بين دانوهاي تورَ با افراسياب ملقب به صفت تورَ وجود نداشته است. افسانه سلم و تور و ايرج كه ساخته و پرداخته ذهن موبدان دوران ساساني بوده در اساس اشتباه بوده و هيچ ارتباطي بين ماجراي تقسيم زمين در دوران فريدون با افسانه تور نياي افراسياب وجود ندارد چنانكه بعدا در مبحث افراسياب به شرح آن خواهيم پرداخت. طبق اساطير و روايات هندي، بالي رهبر دائيتي ها و دانوها بود و در اوستا نيز از دانوهاي تورَ به عنوان دشمن اَئيري ها (آريائيان)ياد شده است، بنابراين منظور از تور در روايات ملي ايراني، بايد، بالي رهبر دانوها باشد، كه توسط مظهر پنجم ويشنو به نام وامنه، دوسوم از متصرفات وي از سيطره اش خارج شد. بدين ترتيب دوسوم باقي مانده زمين نيز به قوم آريا به رهبري ايندرا رسيد(طبق روايات متاخر ايراني به ايرج پسر كهتر فريدون رسيد). اما از تعلق يك سوم زمين به پسر بزرگ فريدون موسوم به سلم در اين تقسيم بندي خبري نيست. شايد منظور از سلم كتب پهلوي همان باشد كه در فروردين يشت اوستا تحت نام ممالك سئيريم ياد شده است و فروهر زنان و مردان پاكدين اين سرزمين همراه با مردان و زنان پاكدين ممالك ائيريَه(آريايي) ، توئيريَه و سائينو و داهي ستوده شده اند. در تفسير اين تقسيم بندي، چنين به نظر ميرسد كه، منظور از ممالك ائيريَه
(اَئيريَه نانم . دئينگهوش)، مسكن مردمان نجيب و آزاده باشند. به موجب ريگ ودا، ايندرا زمين را از داسي ها گرفت و به اريه (آريائيها) سپرد. با توجه به تبديل س سانسكريت به ه در زبان اوستايي بدين ترتيب منظور از ممالك داهي ( داهينانم . دئينگهوش)، همان داسي ها يا طوايف بومي و بردگان سيه چرده هند بودند. منظور از ممالك سئيريم ( سئيريمنانم. دَئينگهوش)، در اوستا كاملا مشخص نيست. شايد بتوان آنرا به ممالك سئيريمَن ها يا ممالك متعلق به انديشمندان، ترجمه نمود
بر گرفته از : www. shahnamehtoosi.com
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : فريدون,
موضوع :
چهره هاي ماندگار ايران , ,