منوی اصلی
موضوعات وبلاگ
وصیتنامه شهدا
وصیت شهدا
لينک دوستان
پيوندهاي روزانه
نويسندگان
درباره

بـا تـوگـويـم ميهنــم ايـن بـار هـم گـل مـی کنـم آسمـانـت را پُـلِ پـروازِ سُنبـل مـی کنـم در سـرِ پيـری جـوان مـی گـردمـی همچـون بهـار کـوچـه بـاغـت را پـر از آواز بلبـل مـی کنـم جـاودانـه ميهنـم اين بـار هـم مـی سـازمـت چون درفـش کـاويـان هر جای می افرازمت همچـو رستـم می کَـنم ديـو پليـدی را ز جـای چـون فـريـدون شـوکـت ديـريـنه می پـردازمت با تـو مـام ميهنـم ديـرينه پيمـان می کنـم گـر که ايـرانـم نبـاشـد، تـرک ايـن جـان می کنم همچـو آرش بر پَـرِ البـرز جـان بـر کَـف بـه پـای کوهسـاران را پُـر از آواز ايــران می کنم بـا تـو گـويـم ميهنـم اين بـار هـم گـل می کنم با تـو گـويـم ميهنم ايـن بـار هـم گـل مـی کنـم
جستجو
مطالب پيشين
آرشيو مطالب
لوگوی دوستان
ابزار و قالب وبلاگ
کاربردی
ابر برچسب ها
ایران جاویدان

ملك ايران مملوازمردانگيست
جنگ با ايرانيان ديوانگيست

دشمنانش دشمن ديرينه اند
ترك وتازي واجانب ريشه اند

عدل كوروش فارغ ازهرنوع نژاد
زيريك پرچم جهاني كرده شاد

عادلي همچون پدر كمبوجيه
شيرشاهي چون پسر كمبوجيه

داريوشت مظهر آبادي است
شاه شاهان جهان ايراني است

چون خشايارت دگر دنيا نديد
خاك يونان ضرب شصتش را چشيد

آريوبرزن نماد غيرت است
سمبل آزادي اين ملت است

مهردادت دشمن يونانيان
سربلند ازنام او ايرانيان

تيردادت شهره هربوم و بر
در شجاعتها بسان شير نر

فاتح ودشمن ستيزت سورناست
حافظ آن ملك ودينت سورناست

اردشيرو يزدگرد،ساساني اند
بي مثال ودشمن ويراني اند

سجده گاه روميان خيره سر
خسرو و شاپورند وشاپوري دگر

رستم فرخزادت مظهر جانبازي است
جنگ او با دشمنان تازي است

خفته درخاكي كه بيشك زنده است
پهلوانان را چنين زيبنده است

نامداران وطن را بنگريد
هرچه عالم بنده اين درگهيد

از اينان زنده ماند نام ميهن
كه ايراني ندارد تاب دشمن




برچسب ها : ملک ایران,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

وطنم تنم چه باشد که بگویمت تنی تو
که تو جانی و سراپا همه جان روشنی تو

وطنم تو بوی باران به شب ستاره باران
که خوشی و خوشترینی به مذاق میگساران

وطنم ، وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم وطنم ایران

من اگر سروده باشم وطنم تو شعر نابی
من اگر ستاره باشم وطنم تو آفتابی

وطنم ، وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم وطنم ایران

وطنم خوشا نسیمت که وزیدنش گل از گل
وطنم خوشا شمیمت که دمیدنش تغزل

وطنم که شعر حافظ شده وصله تن تو
که شکفته شعر سعدی به بهار دامن تو

وطنم درودی از من به تو به عاشقانت
که سپرده ام به پیکت به نسیم مهربانت

وطنم ، وطنم، وطنم ایران
همه جانی به تنم وطنم ایران


ایران من ،ایران من
ای مهر تو برجان من




موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

وطن یعنی اذان عشق گفتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن
وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت
وطن یعنی گذشته، حال، فردا
تمام سهم یک ملت ز دنیا
وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همین جا ، یعنی ایـران




برچسب ها : اشعاری درباره ایران , سسروده های ملی,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

درودی به مستیﹺ پروانه ها

به گرمیﹺآغوشﹺ آلاله ها

به رقصﹺکبوتر، به فصلﹺبهار

درودی به رویا،به شب هایﹺتار

درود ای تبسم،درود ای امید

درودی به آن یاس هایﹺسپید

درودی به گرمی، به دوریﹺ مهتاب

به شرقﹺسپیده،به خورشیدﹺناب

درودی به باران و برف وتگرگ

به شادی و لبخند و سبزیﹺ برگ

درودی به صحرا به کوه و به دریا

به عرش وبه اعلا ٬به امروز و فردا

درودی به آن، سرزمین های دور

درودی به وصل و٬ به آوا ونور

درودی به خلقت، به سیمایﹺیار

به سهراب ورستم٬ به اسفندیار

درود ای دلیرانﹺایران زمین

درود ای شهیدان این سرزمین

درودی به مستیﹺپروانه ها

به گرمیﹺآغوشﹺآلاله ها

درود ای جوانانﹺ  ایرانﹺپاک

سرو ها، صخره هایﹺسینه چاک

درودی به آن نام ها٬ اسطوره ها

به    آن  سربدارانﹺ    بی ادعا

درود  ای   سوارانﹺ    بادﹺصبا

پیام آوران ﹺ  پاکﹺ       روحﹺخدا

درودی به ایران٬ به اشعارﹺپیران

به سعدی به حافظ، به ایمان و عرفان

درودی به شیرانﹺایران زمین

به نیکان ، به مردانﹺاین سرزمین

درودی به ایران ٬به خاکﹺدلیران

به ایران و ایران٬ به ایثار یاران

درودی به مستیﹺپروانه ها

به گرمیﹺآغوش آلاله ها




برچسب ها : درود به ایرانی, اشعاری درباره ایران,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

من ایرانیم عشق من این بود

که مهر وطن بهر من دین بود

ببوسم من این خاک پاک وطن

که پاینده شد نام ایران من

همین افتخارم اهوراییم

قلم قاصر از شور و شیداییم

چو این مملکت ملک شیران بود

سلاح من این نام ایران بود

نیازم به میراث ایران من

همان تخت جمشید دشمن شکن

همان قصر پر شوکت و با وقار

همان ملک شاهان با اقتدار

نیازم به فردوسی باخرد

خرد تا ابد نام او می برد

بود افتخارم که ایران زمین

شده مهد رستم یل بی قرین

همان پهلوان دلیر و نژند

بمیرد که ایران نیابد گزند

اگر وارث آن یلان گشته ایم

اگر دل به این مملکت بسته ایم

بسازیم ایران فخر زمان

یه یاری یزدان و ایرانیان




برچسب ها : من ایرانیم, اشعاری درباره ایران, ایران,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

ای کویر تو بهشت جان من

عشق جاویدان من ایران من

ای ز تو هستی گرفته ریشه ام

نیست جز اندیشه ات اندیشه ام

آرشی داری به تیر انداختن

دست بهرامی به شیر انداختن

کاوه آهنگری ضحاک کش

پتک دشمن افکنی ناپاک کش

رخشی و رستم بر او پا در رکاب

تا نبیند دشمنت هرگز به خواب

مرزداران دلیرت جان به کف

سرفرازان سپاهت صف به صف

خون به دل کردند دشت و نهر را

باز گرداندند خرمشهر را

ای وطن ای مادر ایران من

مادر اجداد و فرزندان من

خانه من بانه من توس من

هر وجب از خاک تو ناموس من

ای دریغ از تو که ویران بینمت

بیشه را خالی ز شیران بینمت

خاک تو گر نیست جان من مباد

زنده در این بوم و بر یک تن مباد




برچسب ها : ای وطن, ایران, اشعاری درباره ایران,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

ای خطه ایران مهین ، ای وطنم
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
آبی قلب تو خلیج فارس و هرمز
سینه به سینه ات سلسله کوه البرز
وسعت نام تو ، وسعت نام خورشید
جلوه ی خاک تو ، قرمز و سبز و سپید
این نه منم من ، نه من منم من
ذره خاک وطنم من
ایران خاک دلیران ، ایران غرش شیران
ایران همیشه جاویدان
شبنمی از جنگل شمال ، ایرانی
دیده به دریایی از کمال ، ایرانی
محو جمیلی از آن جمال ، ایرانی
ایرانی پهلوان ، ایرانی مهربان ، ایران وطن من
ایرانی قهرمان ، ایرانی پهلوان
از ارس تا خلیج وطن من
خون سیاوش ، کمان آرش
مهد شهیدان ، غرور آتش
خانه ایمان به لطف یزدان
ایران خاک دلیران ، ایران غرش شیران
ایران همیشه جاویدان
رستم و سهراب قصه ها ، ایرانی
شیرین و فرهاد عاشقا ، ایرانی
اهل وفا صلح و صفا ، ایرانی
ایرانی مهربان ، ایرانی قهرمان
ایـــــــــــــــران ، وطــــــــــــــــــن من
این نه منم من ، نه من منم من
ذره خاک وطنم من
ایران خاک دلیران ، ایران غرش شیران ایـــــــــــــــران همیشه جاویدان




موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست

این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی
طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست
آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کلگری و نیس و پکن نیست
در دامن بحر خزر و ساحل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویز شمیران
عطری است که در نافه ی آهوی ختن نیست
آواره ام و خسته و سرگشته و حیران
هرجا که روم هیچ کجا خانه من نیست
آوارگی وخانه به دوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست.
هرکس که زند طعنه به ایرانی و ایران
بی شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست.
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست.
هر چند که سرسبز بود دامنه آلپ
چون دامن البرز پر از چین وشکن نیست
این کوه بلند است ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست ولی رود تجن نیست
این شهرعظیم است ولی شهرغریب است
این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست




موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

شعر در وصف ایران زمین

 

به نام خداوند جان و خرد
کز آن برتر اندیشه برنگذرد

 به کوروش به آرش به جمشید قسم 

به نقش و نگار تخت جمشید قسم 

که ایران همی قلب و خون من است 

گرفته ز جان از وجود من است 

بخوانیم همه این جمله در گوش باد… 

چو ایران نباشد تن من مباد 

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد…




برچسب ها : در وصف ایران,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

شعری برای ایران زمین

به کوروش به آرش به جمشید قسم
به نـقـش و نـگار تخت جمشید قسـم
ایــــران همی قلب و خون مـن اســــت
گـــرفــتـــه زجــان در وجـــود مــن اســت
بـــخــوانـیــم ایــن جـــمـلـه در گــوش بــــاد
چـــو ایــــــران مـــبــــاشــد تــن مـــن مــبــاد




برچسب ها : شعری برای ایران زمین,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

گفتی پدر این سرزمین دور باد از شر و دروغ
قحطی نبیند این دیار دشمن بماند بی فروغ
گفتی چنان ارزنده است این خاک زرین کهن
خاکی که جسمت بعد از مرگ یک ذره از ایران بود
شرم بر ما ای پدر ما خود شدیم دشمن او
مهر وطن قحطی شده رایج شده کذب و دروغ
شرم بر ما ای پدر دادیم به باد آداب خویش
بیگانه شد سر مشق ما از یاد بردیم رسم خویش
به جای شمس و مثنوی سر داده ایم حزن و فغان
شیون شده عادت ما -ما وارثان مهرگان
شرم بر ما ای پدر ما که ز خود بی خبریم
دزدیده شد گنج وطن در خواب خوش غوطه وریم
بردن ربودن خاکمان به گل نشست دریایمان
گلها همه پژمرده اند رنگ رفته از فرهنگ مان
تقصیر ندارد روزگاه ظالم نخوانید این جهان
بر این دیار با شکوه ما خود نبودیم پاسبان



موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

دارا جهان ندارد سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای در هفت آسمان ندارد

کارون زچشمه خشکید
البرزلب فروبست
حتا دل دماوند آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند آسان رهید وبگریخت
رستم در این هیاهو گرز گران ندارد

روز وداع خورشید زاینده رودخشکید
زیرا دل سپاهان نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها بر کام دیگران شد
نادر زخاک برخیز میهن جوان ندارد

دارا کجای کاری دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی
فریادمان بلند است
اما چه سود که اینجا نوشیروان ندارد

سرخ وسپید وسبزست
این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس شیر ژیان ندارد

کو آن حکیم توسی شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش ای مهرآریایی
بی نام تو وطن نیز نام و نشان ندارد




موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

زبان فارسی

      چون شکر:شیرین و،چون گوهر:زبان پارسی ست

فارسی،فرهنگی و آیین و نشان پارسی ست

آنچه از توفان و از باران نمی یابد گزند

کاخ فردوسی،خدای شاعران پارسی ست

بر سر یاران افغان و بلوچ آذری

شاخ پر بار زبان پرتوان پارسی ست

وحدت کرد و لر و تاجیک در ایران زمین

از زبان مشترک با دودمان پارسی ست

گرچه گوید همدلی از همزبانی خوشتر است

این زبان حبل المتین همدلان پارسی ست

این زبان مادری همچون نشانی از پدر

خار چشم ناتوان دشمنان پارسی ست

واژگانش در هجوم گویش بیگانگان

پاسدار گویش گویندگان پارسی ست

در بهارستان میهن،صد نگارستان بپاست

جای جای خاک پایش بوستان پارسی ست

چون سه رنگ پرچم سبز و سپید و سرخ ما

جایگاهش قلب مردان و زنان پارسی ست

خانه ی ایرانیان پاینده و جاوید باد

تا که جاویدان زبان جاودان پارسی ست

 از دکتر شاهین سپنتا



برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

وطن کجاست ؟

وطن یعنی همه آب و همه خاک                      وطن یعنی همه عشق و همه پاک

به گاه شیرخواری گاهواره                         به روز و درد پیری ، عین چاره

وطن یعنی پدر ، مادر ، نیاکان                               به خون و خاک بستن عهد و پیمان

وطن یعنی هویت ، اصل ، ریشه                      سرآغاز و سرانجام همیشه

وطن یعنی محبت ، مهربانی             نثار هر که دانی و ندانی

وطن یعنی نگاه هموطن دوست                     هر آنجایی که دانی هموطن اوست

وطن یعنی قرار بیقراری                     پرستاری ، کمک ، بیمارداری

وطن یعنی هوای کوچه ی یار                           در آن کو دل شکستن های بسیار

نگاهی زیرچشمی ، عاشقانه                           به کوچه آمدن با هر بهانه

وطن یعنی غم همسایه خوردن                 وطن یعنی دل همسایه بردن

وطن یعنی زلال چشمه ی پاک                     وطن یعنی درخت ریشه در خاک

ستیغ و صخره و دریا و هامون                       ارس ، زاینده رود ، اروند ، کارون

دنا ، الوند ، کرکس ، تاق بستان                   هزار و قافلانکوه و پلنگان

وطن یعنی بلندای دماوند                                 شکیبا ، دل در آتش ، پای در بند

وطن یعنی شکوه اشترانکوه                      به دریای گهر استاده نستوه

وطن یعنی سهند صخره پیکر                        ستیغ سینه در سنگ تمندر

وطن یعنی وطن استان به استان                             خراسان ، سیستان ، سمنان ، لرستان

کویر لوت ، کرمان ، یزد ، ساری                          سپاهان ، هگمتانه ، بختیاری

طبس ، بوشهر ، کردستان ، مریوان                 دو آذربایجان ، ایلام گیلان

اراک ، فارس ، خوزستان و تهران                            بلوچستان و هرمزگان و زنجان

وطن یعنی سرای ترک با پارس                               وطن یعنی خلیج تا ابد فارس

بهشتی چشم را گسترده در پیش                      ابوموسی و مینو ، هرمز و کیش

وطن یعنی همه سازندگی ها                   رهایی از تمام بندگی ها

بریدن دست غیر از گردن نفت                        صلای صبح ملی نفت

وطن یعنی ز هر ایل و تباری                          وطن را پاسبانی ، پاسداری

وطن یعنی دلیر و. گرد با هم                        وطن یعنی بلوچ و کرد با هم

وطن یعنی سواران و سواری                     لر و کرد و یموت و بختیاری

همه یک جان و یک دل بودن ما                  به دامان وطن آسودن ما

وطن یعنی دلی از عشق لبری                         گره باف ظریف فرش تبریز

وطن یعنی هنر یعنی سپاهان                            حریر دستباف فرش کاشان

وطن یعنی کتیبه در دل سنگ                              تمدن ، دین ، هنر ، تاریخ ، فرهنگ

وطن یعنی همه نیک و بهنجار                  چه پندار و چه گفتار و چه کردار

وطن یعنی شب رحمت ، شب قدر                            شب جوشن ، شب روشن ، شب بدر

وطن یعنی هم از دور و هم از دیر                      سده ، نوروز ، یلدا ، مهرگان ، تیر

وطن یعنی جلال مانده جاوید                             ستون و سر ستون تخت جمشید

هزاران نقش و خط مانده در یاد                                صبا ، کلهر ، کمال الملک ، بهزاد

نکیسا ، باربد ، افسانه و چنگ                             سرود تیشه ی فرهاد در سنگ

سر و سرمایه های سرفرازی                      ابوریحان و خوارزمی و رازی

به اوج علم و دانش رهنوردی                        ابونصر ، ابن سینا ، سهروردی

به بحر عشق و عرفان ناخدایی                           عراقی ، رودکی ، جامی ، سنایی

وطن یعنی به فرهنگ آشنایی                      در لفظ دری را دهخدایی

وطن یعنی جهانی در دل جام                          وطن یعنی رباعیات خیام

وطن یعنی همه شیرین کلامی                            فاف عشق در شعر نظامی

وطن یعنی نگاه مولوی سوز                                حضور نور در شمس شب و روز

وطن یعنی پیام پند سعدی                            زبان پیوسته در پیوند سعدی

وطن یعنی هوا و حال حافظ                     شکوه باور اندر فال حافظ

وطن یعنی تبیره ، دمدمه ، کوس                          طلوع آفتاب شعر از طوس

وطن یعنی شب شهنامه خواندن                              سخن چون رستم از سهراب راندن

وطن یعنی رهایی زآتش و خون                          خورش کاوه و خشم فریدون

وطن یعنی زبان حال سیمرغ                         حدیث یال زال و بال سیمرغ

وطن یعنی امید نا امیدان                               خروش و ویله گرد آفرینان

وطن یعنی لگام و زین و مهمیز                        سواران قران و رخش و شبدیز

وطن یعنی گرامی مرز تا مرز                          وطن یعنی حریم گیو و گودرز

وطن یعنی دل و دستی در آتش                        روان و تن ، کمان و تیر آرش

وطن یعنی شبح یعنی شبیخون                            وطن یعنی جلال الدین و جیحون

وطن یعنی به دشمن راه بستن                            به اوج آریو برزن نشستن

وطن یعنی دو دست از جان کشیدن                         به تنگشتان و دشتستان رسیدن

زمین شستن ز استبداد و از کین                       به خون گرم در گرمابه ی فین

وطن یعنی اذان عشق گفتن                             وطن یعنی غبار از عشق رفتن

نماز خون به خونین شهر خواندن                            مهاجم را ز خرمشهر راندن

سپاه جان به خوزستان کشیدن                             شهادت را به جان ارزان خریدن

وطن یعنی هدف یعنی شهامت                                  وطن یعنی شرف یعنی شهادت

وطن یعنی شهید ، آزاده ، جانباز                            شلمچه ، پاوه ، سوسنگرد ، اهواز

وطن یعنی شکوه سرفرازی                               وطن یعنی ز عالم بی نیازی

وطن یعنی گذشته ، حال ، فردا                           تمام سهم یک ملت ز دنیا

وطن یعنی چه آباد و چه ویران                               وطن یعنی همین جا ، یعنی ایران

علیرضا شجاع پور , این سروده با صدای گرم آقای علیرضا عصار خوانده شده است




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

عشق ایران

پی دانش و علم کوشش کنیم                                          جهان روشن از نور دانش کنیم

نکو سیرت و مهربانیم ما                                                  هواخواه درماندگانیم ما

به بیچاره مردم ، نکوئی کنیم                                            ستمدیده را ، چاره جویی کنیم

به پاکی ، زگل ها رباییم گوی                                            که پاکیزه روییم و پاکیزه خوی

به آموزگاران خود بنده ایم                                                که آموزگاران آینده ایم

زدانش چراغی است ما را به دست                                    فضیلت شناسیم و دانش پرست

به نیکی ، که پیرایۀ گنجِ ماست                                         غم و رنج مردم ، غم و رنج ماست

چو خورشید و مه تابناکیم ما                                             که فرزند این آب و خاکیم ما

وطن خواه و ایران پرستنده ایم                                          که با عشق ایران زمین زنده ایم

رهی معیری




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

میهنم تو را می پرستم

 داند خدا که بعد خدا می پرستمت                  هان ای وطن مگو که چرا می پرستمت

ذرات هستیم زتو بگرفته است جان                 چون برتری زجان همه جا می پرستمت

هر صبحدم باز کند آسمان درش                    با سد هزار دست دعا می پرستمت 

چون پای تا سر تو سزاوار حرمت است          با عضو عضو خود سرو پا می پرستمت

چون مرغ پر شکسته ای از آشیان جدا           اینک از آشیان جدا می پرستمت

از یاد رودهای کف آلود نعره زن                 دیوانه ام به شورو سدا می پرستمت

از یاد آن فضای  فروزان  نور  بار                در زیر آن گرفته فضا می پرستمت

از یاد آن چنار کهن سال سبز پوش                در پیش برگ برگ جدا می پرستمت

چون بوی کل بیاد توام می برد بباغ              با لرزش نسیم صبا می پرستمت

هر جا که مطربی کند از عشق نغمه سر        در پرده پرده ساز و نوا می پرستمت

بعد مکان اثر نکند در دیار عشق                 ای دور از نظر بکجا می پرستمت

ثروتمدار شهر سزاوار ذکر نیست                از یاد کودکان گدا می پرستمت

از یاد رفتگان بخون غرق گشته ات              در خون و اشک کرده شنا می پرستمت

از یاد آنک بر لب شمشیر آبدار                    سد بوسه داده روز دعا می پرستمت

از یاد سنگری که سرافراز مردمان              با خون خویش کرده بنا می پرستمت 

گه با صریر خامه و گه با زبان دل              هم آشکار و هم خفا می پرستمت     




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

ایران ما افتخار جهان

سالها مشعل ما پیشرو دنیا بود                   چشم دنیا همه روشن به چراغ ما بود

درج دارو همه در حکم حکیم رازی                   برج حکمت همه با بوعلی سینا بود

با حکیمان جهان مشق خطی خوانا بود               عطر عرفان همه با نسخه شعر عطار بود

اوج فکرت همه با مثنوی مولانا بود                داستانهای حماسی به سرود و بسزا

خاص فردوسی و آن همت بی همتا بود                پند سعدی کلمات ملک العرش علا

عزل حواجه سرود ملا اعلا بود                    کاوه ماست که بر قاف قرون عنقا بود

"تاج تاریخ جهان کوروش بزرگ هخامنش است"              کز قماشی و منشی محتشم و والا بود

عدل کسری چه همایی است همایون سایه               که نه بر صحنه تاریخ چنین سیما بود

شاه شطرنج فتوحات همانا نادر                   کز سلحشوری و لشگر شکنی غوغا بود

خاتم گمشده را باز بجو ای ایران               "که بدان حلقه جهان زیر نگین ما بود"

استاد شهریار شاعری نامی ایران




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم  

اگر ایران بحز ویران سرا نیست                     من این ویرانسرا را دوست دارم

اگر تاریخ ما افسانه رنگ است                 من این افسانه ها را دوست دارم

نوای نای ما گر جانگداز است                   من این نای و نوا را دوست دارم

اگر آب و هوایش دلنشین نیست                  من این آب و هوا را دوست دارم

بشوق خار صحراهای خکش                  من این فرسوده پا را دوست دارم

من این دلکش زمین را می پرستم              من این روشن سما را دوست دارم

اگر بر من ز ایرانی رود زور                  من این زور آزما را دوست دارم

اگر آلوده دامانید اگر پاک                           من ای مردم شما را دوست دارم

پاینده و جاوید ایران

شادروان مهدی اخوان ثالث




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

ایران افتخار جهان است

 دخترم   تاریخ  را   تکرار   کرد                 قصه ی ساسانیان را باز گفت

تا به خاطر بسپرد  آن قصه را                    چون به پایان آمد،از آغاز گفت

بر زبانش همچو طوطی می گذشت                آن چه با او گفته بود استاد او

داستان         اردشیر       بابکان                 قصه ی  نوشیروان  و   دادِ  او

قصه ای از آن شکوه و فر و کام                  کز فروغش چشم گردون خیره شد

زان جلال ایزدی کز جلوش اش                  مهرومه در چشم دشمن تیره شد

تا بدانچا کز گذشت روزگار                       داستان    خسروان   از  یاد   رفت

تا بدانجا کز نهیب تند باد                          خوشه های   زرنشان  برباد   رفت

گفت:دیدی دستِ خصم تیره رای                 جلوه را از «نامه ی تنسر»گرفت؟

گفتم:اما دفتر ما زیب و رنگ                     از    هزاران   « تنسر »    گرفت

گفت: از پرویز جز افسانه ای                      نیست باقی زان طلایی بوستان

گفتمش با سعدیِ شیرین سخن              رو به سوی بوستان با دوستان

گفت:از چنگ نکیسا نغمه ای                 از چه رو دیگر نمی آید به گوش؟

گفتمش با شعر حافظ نغمه ها                    سردهد در گوش پندارت سروش

گفت: دیدی زیر تیغ دشمنان                     رونق فرش بهارستان نماند

گفتمش: اما ز جامی یاد کن                     کز سخن گل در بهارستان فشاند

اشک گرمی در دو چشمش حلقه بست       بر کلامش لرزه ی اندوه ریخت

تا نبینم در نگاهش یاس را                    دیده اش از دیده ی من می گریخت

گفت: دیدی با زبانِ پاکِ ما                   کینه توزی های آن تازی چه کرد؟

گفتمش: فردوسیِ پاکیزه رای                دیدی اما در سخنسازی چه کرد؟

گفت: دیدی پتک شوم روزگار              بارگاه تاجداران را شکست ؟

گفتمش: اما اشک خاقانی چون لعل         تاج شد بر تارک ایوان نشست

گفت: در بنیان استغنای ما                    آتشی فرهنگ سوز  انگیختند

گفتم: اما سالها بگذشت و باز                  دست  در  دامان  ما  آویختند

لفظ تازی گوهری گر عرضه کرد            زادگاه گوهرش دریای ماست

در جهان ماهی اگر تابنده شده                آفتابش بوعلی سینای  ماست

زیستن در خون ما آمیزه بود                  نیستی را روح ما هرگز ندید

ققنوسی گر سوخت از خاکسترش           ققنوسی پر شورتر آمد پدید

جسم ما کوهست کوهی استوار              کوه را اندیشه از کولاک نیست

روح ما دریاست دریایی عظیم                هیچ دریا را ز توفان باک نیست

آن همه سیلابهای خانه کن                   سوی دریا آمد و آرام شد

هر که در سر پخت سودایی ز نام           پیش ما نام آوران گمنام شد

 سیمین بهبهانی




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

مرغ‌ِ بوتیمار

گرامی میهنم‌ای ‌خاک‌ایران‌                نمادِ هستی و مهدِ دلیران‌
هزاران ‌یادگار از روزگاران‌                به‌یادت مانده‌ از آموزگاران‌
هنوز آن برق چشم شهریاران             ‌بپیچد در دل‌ دشت‌ و بیابان‌
هنوز آن ‌گام‌ِ سربازان‌ِ جانباز             خروش ‌رادمردان‌ِ سرافراز
به‌گوش ‌آید ز ابر و باد و باران           ‌ز تندرهای ‌قلب‌ کوهساران‌
همی‌آید به‌ گوشم‌این‌ نداها            توان‌ بخشد به‌ جانم ‌این‌ صداها
گرامی‌ میهنم‌ پاینده‌ مانی             ‌هماره‌ بر جهان ‌تابنده ‌مانی‌
تو دریایی ‌ز فرّ و دانش ‌و داد              برآید خور از این ‌دریای‌آزاد

بپیماید ره‌ گردون‌ به‌ صد ناز          ز مهر او درد جان ‌دو صد راز

بیفتد پرتواش ‌گرم ‌و دل‌افروز            بر این ‌دریای ‌ژرف ‌و هستی‌آموز
کرانه‌ تا کرانه‌ روشنی‌بخش             ‌فروغ‌ مهر «ایران‌» این‌چنین ‌پخش‌
شود از فرّ «هُرْمزدِ»  یگانه              ‌به‌هر سو مهر جاویدان ‌روانه‌
منم‌ در ساحل ‌و ماتم ‌گرفته            ‌وجودم ‌را سراسر غم ‌گرفته‌
تو ایرانی ‌و دریایی ‌پر از جوش                 ‌منم‌آن‌ مرغ‌ بوتیمار خاموش‌
به‌ چشمم ‌ناید از مهرت‌ دمی ‌خواب‌                که‌ می‌ترسم ‌ز دریا کم ‌شود آب‌
که‌آن ‌فر و شکوهت ‌تیره ‌گردد                و چشمانم ‌از این‌غم‌ خیره‌ گردد

مهین‌بانو ترکمان‌اسدی




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

شرفنامه

بیا به بزم وطن شور و عشق بر پاکن                      سبوی غم بشکن می به جام مینا کن
شراب پاک مغان نوش و در کمال ادب              دو جرعه نیز نثار ره اهورا کن
سرود پاکی و نیکی به گوش یار بخوان                 و در بلوغ خرد، یادی از اوستا کن
بیاو زند بخوان تا سپیده با زرتشت                شکوه جلوه‌ی خورشید را تماشا کن
بگو که نیک بیندیش و نیک کن گفتار                    چو نیک شد همه کردار، شکر مزدا کن
بگو که ملت ما سرفراز تاریخ است                 و دشمنان وطن را خفیف و رسوا کن
پیام عز و شرف را بخوان ز شهنامه                 و رمز و راز شرفنامه را هویدا کن
نبسته دست ترا فتنه‌های چرخ بلند                     مقام خویش در اوج حماسه پیدا کن
وطن که خسته شد از آیه‌های مکتب غم                   بیا و فارغش از گریه‌های بی جا کن!

 بیا و پهنه‌ی این خطه‌‌ی خدایی را                    برای جشن خرد پیشگان مهیا کن
اگر چه گوش ستم از چرا گریزان است                     بیا تمام سخن را چرا و آیا  کن!
چرا ز خون سیاوش برآمده ضحاک؟                   بیا به علم و خرد حل این معما کن
تو قطره‌ای و منم قطره و وطن دریا                 بیا و قطره‌ی جان را نثار دریا کن
به شوق دیدن فردای عشق و آزادی                به نور دانش امروز ،  فکر فردا کن

«امید» می‌چکد از ابر « اتحاد»  بیا                      و بوستان وطن را دوباره احیا کن

مصطفی بادکوبه ای




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

من آریایی ام 

در این رند بازار و ملک فغان                  من آریایی ام از تبار مغان
ز پیشدادیان نیکی آورده ام               به نامردمان پیشی آورده ام
منم کاوه و شور ایران زمین                  خروشم ز خشم بر ستم در زمین
من آن چرم اکنون ز تن در کنم                 درفش سازم و بر تن جان کنم
بگویم فریدون تو ای شهریار                   کنون وقت جنگ است به میهن بیا
که ضحاک بد را به بندش کنیم                  به سوی دماوند روانش کنیم
منم آرش و مرز ایران زمین                  تو تیر و کمان را ز جانم ببین
چنان تیر را از کمان در کنم                 که جان را ز تن خارج و در کنم
منم کوروش و ملک ایران زمین                 پر آوازه ام این چنین در زمین
حقوق بشر بر جهان داده ام                 به عدل و به احسان ندا داده ام
منم داریوش پادشاهی دگر              به ایرانیان افتخاری دگر
منم رستم و پهلوان زمین                 بکوبم سر هر ستم بر زمین
منم دشمن هر بدی و غضب                 ز چنگیز و اسکندر و بد عمر
منم آریا زاده ای در جهان               ز نیکو تباران ز نیک همرهان
تو ای رندِ مکارِ بد ذاتِ زشت             بدان زنده ام تا ابد بد سرشت
چنان کوبمت بر زمین تموز                     که بر خاکِ گرم افتی و پر ز سوز




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

قبیله کتیبه‌های کهن

من ایرانی‌ام
و از تبار غزل‌های شکوهمند
سروهای سربلند
که در وسعت قافیه‌ها قد کشیده‌اند
من از قبیله کتیبه‌های کهن‌ام
و این تبار را
به هزار خون دل فردوسی
و دغدغه‌های هزار رودکی
و در نگاه نقش‌های منوچهری
و برکجاوه رنج‌های ناصرخسرو
و دخیل نیازهای مولوی
رازهای مولوی
از گزند باد و باران
و از تبرهای قوم‌کش زمانه
به سلامت گرفته‌ام
من این قبیله را
از هرچه نیرنگ
از هرچه نیزه
و از هرچه تفنگ‌های وحشی
در پشت سپرهای مثنوی
در پناه سنگرهای دوبیتی
در کوچه‌های تردید خیام
و در لابلای حریر چکامه‌های عشق
و مثل‌های صائب و انوری
در قاب غزل‌های حافظ
به یادگار گرفته‌ام
من ایرانی‌ام
و از کوچه‌های صمیمی کلمه
از جاده واژه‌های خاقانی
و کوچه باغ‌های لطیف نظامی
و از کنار حوض آبی سنایی
و دشت هجاهای فیروزه‌ای
هجاهای هفت شهر عطار
عبور کرده‌ام
و از انبوه درختستان درد
که در بهار غزل‌های اندیشه روییده‌اند
صد قافله رندی
و هزار کجاوه ستایش و سروری
سهم من شده است
آهای مردمان زمانه!
دلتان هوای خرّمی کرده است؟
سرزمین من
مخملستان دوبیتی‌های خیام
و دشتِ آوازهای گرم
قصیده‌های سبز
و ساحل خنک افسانه‌های نو!
با چشم‌های میشی هزار سعدی
و غمزه‌های دلربای حافظ
و دامنه‌های مغازله عاشقی و خدا
قد بر افراشته است
نگاه کن!
دستانم پر از ستاره است
پر از قافیه‌های قد بلند
پر از نجواهای شهرآشوب
پر از لعل‌های سرخ رباعی
پر از کرشمه‌های رندانه
و چشمه‌های حکمت و اندرز
اینجا
طبیبان غزل سرا
غزل‌های شفابخش
با مرهم خزانه غیب
زیر درخت تنومند عشق
و جاری زلال حقیقت و حماسه
با تمنای دل‌انگیز لسان‌الغیب
خنکای پاسخ و التیام را
تعارفت می‌کنند.
من ایرانی‌ام
و از قبیله قنوت‌های آبی
و شکوه یک قصیده دماوند
صد غزل ، شاعران تازه
و صد دهان شعرهای تازه‌تر
و از تبار غزل‌های شکوهمند
سروهای سربلند
که در وسعت قافیه‌ها قد کشیده‌اند

 وحید خلیلی اردلی




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

نیایش ایران زمین

آفتابت ، که فروغ رخ « زرتشت» در آن گل کرده ست
آسمانت ، که زخمخانه « حافظ» قدحی آوردست
کوهسارانت ، که بر آن همت « فردوسی» پر گسترده ست
بوستانت ، کز نسیم نفس « سعدی» جان پرورده ست
همزبانان من اند
مردم خوب تو این دل به تو پرداختگان
سر و جان باختگان ، غیر تو نشناختگان
پیش شمشیر بلا ، قد برفراختگان ، سینه سپر ساختگان
مهربانان من اند

نفسم را پر پرواز از توست
به دماوند تو سوگند که گر بگشایند
بندم از بند ، ببینند که آواز از توست
همه اجزایم با مهر تو آمیخته است
همه ذراتم با جان تو آمیخته باد

خون پاکم که در آن عشق تو می جوشد و بس
تا تو آزاد بمانی به زمین ریخته باد

شادروان فریدون مشیری همدانی




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

به ‌فرزند ایران‌

فرزند ایران‌، ای عزیز از وطن‌دور!                       بپذیر از من‌، از صمیم‌دل‌، درودی 
ای چشم‌امید پدر روشن‌به‌رویت                   ‌مادر به‌یادت‌خوانده‌هر روزی سرودی
زان‌دم‌که‌رفتی از وطن‌زی شهر غربت                 ‌شوق‌توام‌خیزد ز هر آوای رودی
رفتی هنر آموزی و دانش‌به‌هر شهر                وز گفت‌دانایان‌بری هر روز سودی
اینک‌زمانی شد که‌از تو دور ماندیم‌                   نه‌دیدنی، نه‌ لذت‌ گفت‌و شنودی
آغوش‌بگشاده‌ست‌بر روی تو «ایران‌»                 چون‌جلگه‌ای عطشان‌به استقبال‌رودی
هر چند غرب‌از تو کند بس‌دلربایی                 مغرب‌ندارد در بر مشرق‌نمودی
از شرق‌نور عشق‌می‌تابد به‌گیتی                   وز غرب‌خیزد شعله‌ای جانسوز و دودی
هرگز مبُر پیوند خود از ملت‌خویش                    ‌بی تار کی یارد نسیجی ساخت‌پودی؟
ما گنج‌ها داریم‌از فرهنگ‌و معنی                     رخشنده‌گوهرهای ناب‌و نابسودی
گه‌در سعادت‌بوده‌ایم‌و گاه‌در رنج                     ‌هر ملتی دارد فرازی و فرودی

غربت‌نخواهدشد وطن‌، گرخود بهشت‌است                   ‌لذت‌ندارد زندگی بی زاد و بودی
این‌چامه‌را گفتم‌به‌شوق‌روز دیدار                   بفرستمت‌اینک‌به‌رسم‌یادبودی
زودا که‌باز آیی اثر از من‌نیابی                چونان‌که‌در مرز افق‌خط کبودی!

دکتر غلامحسین‌ یوسفی




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

وطن من ایران

ای خطه ایران میهن ای وطن من                  ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من

تا هست کنار تو پر از لشگر دشمن                 هرگز نشود خالی از دل محن من

دردا و دریغا که چنان گشتی بر برگ                کز یافته خویش نداری کفن من

بسیار سخن گفتم در تعزیت تو               آوخ که نگریاند کس را سخن من

و آنگاه نیوشند سخنهای مرا خلق                کز خون من آغشته شود پیرهن من

و امروز همی گویم با محنت بسیار               درد او دریغا وطن من وطن من

شادروان ملک الشعرا بهار 




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

در ستایش فردوسی ابر مرد ایران زمین

           آنچه کورش کرد و دارا  و آنچه زرتشت مهین                             زنده گشت از همت فردوسی سحر آفرین

نام ایران رفته بود از یاد تا تازی و ترک                               ترکتازی را برون راندند لاشه از کمین

              شد درفش کاویانی باز برپا تا کشید                              این سوار پارسی رخش فصاحت زیر زین

آنچه گفت اندر اوستا زرتشت و آنچه                                  اردشیر پاپکان تا یزدگرد به آفرین

             زنده کرد آنجمله فردوسی به الفاظ دری                                        این است کرداری شگرف - این است گفتاری متین

               ای حکیم نامی ای فردوسی سحر آفرین                                  ای بهر فن در سخن چون مرد یک فن اوستاد

شور احیای وطن گر در دل پاکت نبود                                       رفته بود از ترک و تازی هستی ایران به باد

خلقی از تو زنده کردی ملکی از نو ساختی                           عالمی آباد کردی خانه ات آباد باد  

شادروان ملک الشعرا بهار




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

باید در راه ایران شهید شد

می خواستم شعری برای جنگ بگویم

دیدم نمی شود

دیگر قلم زبان دل نیست

گفتم : باید زمین گذاشت قلمها را

دیگر سلاح سر سخن کارساز نیست

باید سلاح تیز تری برداشت

باید برای جنگ

از لوله تفنگ بخوانم

با واژه فشنگ

میخواستم شعری برای جنگ بگویم

شعری برای شهر خودم شهر جنگ و جنگ

دیدم که لفظ ناخوش موشک را

باید به کار برد اما

موشک زیبایی کلام مرا میکاست

گفتم که بیت ناقص شعرم

از خانه های شهر که بهتر نیست

بگذار شعر من چون خانه خاکی مردم

خرد و خراب باشد و خون آلود

باید که شعر خشم بگویم

شعر مقاومت شعر فصیح فریاد

 

 

 

 

 

دکتر قیصر امین پور

 

 




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

پارسی را پاس می‌داریم

ساربانا بار محمل بند سوى قلعه تاریخ‏
سوى کاجستان سبز چامه‏هاى پارسى‏
باز بگشا «نامه‏هاى پارسى»
ما همان چاووش خوانان خراسانیم‏
مِهترى را گر به کام شیر باشد
باز بستانیم‏
«یا بزرگى بعد ازین یا مرگ رویاروى»
این سرود کهنه را با کاروان پیوسته مى‏خوانیم‏
عاشق آن سیستانى زاده عیّار صفّاریم
پارسى را پاس مى‏داریم.
ساربانا!
«بوى جوى مولیان آید همى»
«یاد یار مِهربان آید همى»
خِنگ ما را سوى جیحون بر
«ریگ آمو و درشتیهاى» آن را
بوسه مى‏بخشیم‏
بوى جوى مولیان را،
یاد یار مِهربان،
از نسیم گیوان روزهاى رفته مى‏آریم.
پارسى را پاس مى‏داریم.
ما چنان آواره یمگان‏
«قیمتى دُر درى را»
زیر پاى گله خوکان نمى‏ریزیم‏
پاسبانان نگهداریم‏
پارسى را پاس مى‏داریم‏
ساربانا!
پارسى ما را کهن عشق است.
«عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار ناید سودمند»
سالها را در «حصار ناى» پوسیدیم‏
عاشق و شیداى گنج مادرى بودیم‏
با دراى «کاروان حلّه سوى سیستان» اینک،
پرنیانى را هوار خویش مى‏دانیم.
همصدا با بیهقى غمنامه مى‏خوانیم.
ما عجم را زنده مى‏سازیم با این پارسى.
شعر را تابنده مى‏سازیم با این پارسى.
لشکرى از ابرهاى آسمان آبى دوریم.
مثل باران روى گندمزارهاى واژه مى‏باریم.
پارسى را پاس مى‏داریم.
ساربانا! بانگ بر زن ـ
«کاى خداوندان مال، الاعتبار الاعتبار»
ما دل از هر اعتبار و جاه برکندیم‏
از دل غرناطه تا بنگاله اینک راهپیماییم‏
شهروند بلخ و غزنین و هرى ماییم ـ
عاشق مرو و نشابور و بخاراییم‏
خورجینِ ما زقند پارسى، لبریز است‏
شعر ما از شهدِ ناب پارسى یکسو شکر خیز است‏
ما کجا ساحل نشینان سَبکساریم؟
پارسى را پاس مى‏داریم.
ساربانا!
پارسى گوییم، تازى را بهل‏
«بشنو از نى چون حکایت مى‏کند
«و زجدایى‏ها شکایت مى‏کند»
«کز نیستان تا مرا ببریده‏اند...».
آه، یاد آن نیستان مى‏کشد ما را
زنده مى‏سازد خیال روزهاى رفته از کف را
«یاد باد آن روزگاران یاد باد»
روزگار مستى خیام‏
نعره آن رند دُرد آشام‏
نعره آن رند را از جان هوا داریم‏
پارسى را پاس مى‏داریم.
از نسیم دوره گرد کوچه دلدار مى‏پرسم‏
«کاى نسیم کوى معشوق این چه بوى خرم است»
از کجا مى‏خیزد این باد سحرگاهى؟
از دیار عطرخیز سُغد و فرغانه؟
از «گلستان» یا «بهارستان»؟
از «حدیقه» یا زطرف «بوستان» سعدى شیراز؟
راست گو بوى نسیم عطر افشان از کجاست؟
در هواى این نسیم عطر افشان سخت بیماریم.
پارسى را پاس مى‏داریم.
ساربانا!
«ابر آزارى برآمد باد نوروزى وزید»
بار محمل بند سوى باروى تاریخ.
«بس که در جان حزین و جسم بیمارم تویى»
آن دلیل راه پندارم تویى‏
«شب که توفان جویى چشم ترم آمد به یاد»
در هجوم خوابهایم، گریه‏هایم با تو مى‏گفتم:
ساربانا بار محمل بند؛
از میان کوچه باغ سیستان بگذر؛
راه ابریشم به زیر گامهاى استوار خویشتن طى کن‏
از کنار مرقد بودا ز شهر بامیان بگذر
در خجند و کاشغر یک روز منزل کن‏
از ختن تا طالقان بگذر
کاروانیهاى بیداریم‏
پارسى را پاس مى‏داریم.
ساربانا!
«گرچه هندى در عذوبت شکّرست‏
طرز گفتار درى شیرینتر است»
کیست میدانى که این دُرّ درى‏
آن کلام نغز تاجیک است‏
این همان دیرینه قند پارسى است‏
نغمه سعدى، نواى رودکى است‏
ناله‏هاى جانگداز مولوى است‏
رو «عنب» خوان یا «اُزم»
این همان «انگور» شهد آلوده در چرخُشت تاریخ است.
رو «حریر» و «پرنیان» گوى و «پرند»
این همان ابریشم تابیده در انگشت تاریخ است‏
این پرند و پرنیان را
وین حریر زرفشان را
از دل و از جان خریداریم‏
پارسی را پاس مى‏داریم.

لطیف ناظمی (هم‌میهن افغان)




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

ایران زمین

در این خاک زر خیز ایران زمین                             نبودند جز مردمی پاک دین

همه دینشان مردی و راد بود                          کزان کشور آزاد و آباد بود

بزرگی به مردی و فرهنگ بود                               گدائی در این بوم و بر ننگ بود

از آن روز دشمن به ما چیره گشت                            که ما را روان و خرد تیره گشت

از آن روز این خانه ویرانه شد                              که نان آورش مرد بیگانه شد

بسوزد در آتش گرت جان و تن                        به از بندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگانی بندگیست                             دو سد بار مردن به از زندگیست

 




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

ای وطن

ای وطن! قربان جنگلها و دشت باز تو                               زابل و تبریز و ساری و قم و شیراز تو

 جنگل سر سبز گیلان. کوه اروند و سهند                           شهر زیبای سپاهان، مشهد و اهواز تو

 بال و پرهای مرا بشکست دست روزگار                            لیک روح من بود پیوسته در پرواز تو

 تن در این بیگانه جا دارم. ولیکن جان من                          چون پرستو سر کشد بر گِرد سروِ ناز تو

 هیچ بیگانه نپرسد حال من در این دیار                             یاد باد آن ملت دریا دل و  دمساز تو

 گل در این کشور فراوان است، اما کی بود                         همچو آن گلهای شب بو و تُرنج و ناز تو

 نیکرویان هر طرف در آمد و رفتند، لیک                              عاشقم بر بانوان خوشگل و تن ناز تو

 راز خود با هر که گفتم، بر سر بازار گفت                           نیست یک تن چون صمیمی مردم همراز تو

 چون بگرید ابر پاییزی در این ماتم سرا                              بشنوم با هوش جان، از ناودان آواز تو

 ساز و آواز تربسازان نبُگشاید دلم                                    خوش بُود آواز روح افزای چنگ و ساز تو

 موسِقیِ جازشان باشد چنان دیوانگان                             ای خوشا بانگ سه گاه و دشتی و شهنازتو

 نشنوم اشعار زیبا  از زبان  اَجنبی                                   نیست اینجا کس چو مردان سخن پرداز تو

 درد من را نیست درمان در دیار اَجنبی                              جز دَمِ  عیساییِ خورشید  پر اعجاز تو 

 تا تو اندر سینه داری گنجهای پر بها                                  خصم خوشبختیِ تو هستند نفت و گاز تو

 سینه ام تنگ است و دل تنگ است و دنیا نیز تنگ              ای وطن قربان  جنگلها  و  دشت  باز تو

دکتر ناصر انقطاع




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

این وطن نبود

 

 

 

 

چیزی عزیز تر ز وطن  پیش من نبود                      رفتم به پای بوسش و دیدم وطن نبود

آن خاک پر بها  و گهر خیز و زر نگار                        زان آخوند  بود   و   دگر  مال  من نبود

آن روز هر چه را که بدیدم عذاب بود                      جز خشم و مرگ و دشنه و دار و رسن نبود

آن سرزمین پاک و اهورایی  و عزیز                       چیزی کم از عُمان و کویت و یمن نبود

گفتم:وطن کجاست؟که من بیوطن نی ام              این سرزمین شاد  که  بیتُ الحزن نبود 

سرشار از نشاط و سرور و  توانگری                     جز باغ و غنچه و گل و سرو و چمن نبود

این، مهد میترا بُد و ماًوای زردهُشت                     جای یزید و شمر و عُبید و حسن نبود

آنجا همیشه بلبل سرمست، می سرود               این سرزمین که مسکن زاغ و زغن نبود

ایران من کجا و نژاد عرب کجا؟                             بیگانه پروری که بدینسان علن نبود

این سرزمین پاک اهورا بُد ای دریغ                       زین پیشتر که  جایگه اهرمن  نبود

ایران بهشت بود و گلستان و مرغزار                     جز لاله اش به دامن دشت و دمن نبود

ای خالق بزرگ، چنین سرنوشت شوم                 هرگز سزا و درخور  ایران  من نبود

دکتر ناصر انقطاع




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 


کردستان من

ای دلاور خیز خاک پاک کردستان من                      چشمه زاینده چشم روشن من

کوه کوه و سنگ سنگ و چشمه چشمه رود رود                  از یکایک بشنو پژواک کردستان من

نیستم از تو جدا و نیستی از من جدا                                 می کی ام ؟ از آن تو تو کیستی ؟ از آن من

من گرامی خاک کردستانم و نبود به دهر                               نقطه ای همپایه من خطه ای هم شان من

ریشه ایرانم و از او نمیگردم جدا                                   ها من و تاریخ ایران ها من و برهان من

نیستند از یکدیگر هرگز جدا ای بیخبر                     نام جاویدان ایران نام جاویدان ایران

شهره شیر بیشه ایرانم و جویای خصم                       تیز باشد بهر دشمن چنگ من دندان من

از دلیری پاکی و آزادگی شیر اوژنی                       داستانها بشنوی از مرغ صد دستان من

هست تاریخم گواه از حادثات روزگار                    خم نیاوردم به ابرو تر نشد مژگان من

راستی را دوست دارم در ستیزم با کژی                         این بود کیش و آئین و عهد و پیمان من

چشم گیتی خیره در من بود در هر دوره ای                        دیده تاریخ در هر عهد شد حیران من

مامن آزادگانم خطه کورد غیور                                   زان بلند آوازه بینی این بلند ایوان من

در سنندج مهد علم و مامن عرفان نگر                       نا ببینی آفتاب عشق نورافشان من

سقز و سردشت و اورامان و مریوان و بانه بین                      یا مهاباد عزیز آن شهره دوران من

زادگاه پاک من ای خطه کردستان من                      در امان دارد تو را از هر بلا یزدان من

سر به پایت می سپارم جان به راهت میدهم                  نیست غیر از جان و سر در راه تو امکان من

دیدم آمریکا و اروپا و آسیا اما ندید                                    چشم من جایی مصفاتر ز کردستان من

گرچه مینازد به من ایران به شعر پارسی                      شعر کردستان بود دیباچه دیوان من

استاد گلشن کردستانی




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

مام میهن - مازیار قویدل

بـا تـوگـویـم میهنــم

ایـن بـار هـم گـل مـی کنـم

آسمـانـت را پُـلِ پـروازِ سُنبـل مـی کنـم

در سـرِ پیـری جـوان مـی گـردمـی همچـون بهـار

کـوچـه بـاغـت را پـر از آواز بلبـل مـی کنـم

  جـاودانـه میهنـم

این بـار هـم مـی سـازمـت

چون درفـش کـاویـان هر جای می افرازمت

همچـو رستـم

 می کَـنم دیـو پلیـدی را ز جـای

چـون فـریـدون شـوکـت دیـریـنه می پـردازمت

  با تـو مـام میهنـم

دیـرینه پیمـان می کنـم

گـر که ایـرانـم نبـاشـد، تـرک ایـن جـان می کنم

همچـو آرش

    بر پَـرِ البـرز جـان بـر کَـف  بـه پـای

کوهسـاران را پُـر از آواز ایــران می کنم

بـا تـو گـویـم میهنـم

این بـار هـم گـل می کنم

با تـو گـویـم میهنم

ایـن بـار هـم گـل مـی کنـم




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

جاوید ایران - در نکوهش کشتار شادروان فروهرها

 

 

 

یلی بود آن سرو ارجمند                       نماد حماسه ستون سهند

به بالا همانند سهراب گرد                    ز پیکار می گفت و پا می فشرد

که باید برانداخت بیخ بدی                     سراپا همه فره ایزدی

دلیری همه عمر ایران پرست               درفش گرانقدر ایران به دست

چو کوهی گران بود در سنگرش             که در راه ایران چه ارزد سرش

دریغا دریغا دریغا دریغ                          که اهریمنان برکشیدند تیغ

به ماوای آن یل شبیخون زدند               به نامردی دشنه در خون زدند

سحر درگشودند از آن قتلگاه               به خون غرقه دیدند خورشید و ماه

مشبک تن از خنجر کین شده             تن همسرش دشنه آجین شده

کجا میتوان برد این درد را                    ستمکاری ناجوانمرد را

بگیر ای جوان جای سرو سهی          که سنگر نباید بماند تهی 

درفش سرافراز را برافراز                   که تا جاودان باد در اهتزاز




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

ایران در خطر است

مهرگان آمد و دشت و دمن در خطر است                 مرغان نوحه برآرید چمن در خطر است

ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است                  خانه ات یکسره ویران شد ای ایرانی

مسکن شکر بیگانه شد ای ایرانی                 عهد و پیمان تو ایفا نشد ای ایرانی

عهد بشکستنت افسانه شد ای ایرانی            عهد غیرت مشکن عهد شکن در خطر است

ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است                چیره شد کشور ایران را انبوه فتن

کشور ایران ز انبوه فتن در خطر است              ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است

کاردانان را بیرون ز سخن کاری نیست                   غیر لفاظی در سر و علن کاری نیست

علما را بجز حیله و فن کاری نیست              جهلا را بجز افغان و حزن کاری نیست

ملک از این ناله و افغان و حزن در خطر است                 ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است

کار بی چاره وطن زار شد افسوس افسوس                 جهل ما باعث این کار شد افسوس افسوس

یار ما هم بر اغیار شد افسوس افسوس               باز ایران کهن خوار شد افسوس افسوس

که چنین کشور دیرین کهن در خطر است               ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است

خرس صحرا شده هم دست نهنگ دریا                    کشتی ها رانده شده بر گرداب بلا

آه از این رنج و محن و آوخ از این جور و جفا                  هان به حز جرات و غیرت نبود چاره ما

زان که ناموس وطن زین دو محن در خطر است                 ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است

یا بر آن عهد نبودیم که سازیم وفاق ؟               به کجا رفت پس آن عهد و چه شد آن میثاق ؟

چه شد که شما را همه برگشت مذاق                  کس نگوید ز شما خانه من در خطر است

شرط ما بود که با هم همدست شویم                      به وفاق و به وفا یک سره پابست شویم

از پی نیستی از همت حق هست شویم                    نه کز اینان ز نفاق و دودلی پست شویم

که مرا خانه و ملک و سر و تن در خطر است                    ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است

بدل جان در ره ناموس وطن چیزی نیست             بی وطن خانه و ملک و سر و تن چیزی نیست

بی وطن منطق شیرین و سخن چیزی نیست              بی وطن جان و دل و روح و بدن چیزی نیست

بی وطن جان و دل و روح و بدن در خطر است               ای وطن خواهان زنهار وطن در خطر است

شادروان ملک الشعرا بهار




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

دخت ایران زمین

که من پروین فروغ شهر ایرانم

نه پوراندخت - نه آذر دخت - نه آتوسا - نه پانته آ

بلکه آرتمیس سپهسالار ایران در نبرد پارس و یونانم

مرا گر در مقام همسری بینی نه یک همخواب و همبستر که یک همراه و یک یار وفادارم

نه یک برده - مکن اینگونه پندارم

که جوشد خون آزادی به شریانم

بدون زن کجا میداشت تاریخ تو ؟

آرش با کمانش ؟

کاوه آهنگر با گرز و سندانش ؟

بدون زن کجا میداشتی آن شاعر طوسی ؟

نگهبان زبان پارسی ؟

استاد فردوسی ؟

مرا گر در مقام مادری بینی

"مگو با من که هست فرشی از بهشت زیر پایم"

نگاهم کن که زیر پای من دنیا به جریان است

ز نور عشق من رخشنده کیهان است

که با دستان من گردون بجریان است

که جای پای من بر چهره سرخ و سپید و سبز ایران است

برو ای مرد دگر مبر آسان به لب نامم

 

که من آزاده زن - فرزند ایرانم

شادروان پروین اعتصامی تبریزی




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

در ستایش فردوسی بزرگ

این شنیدستم که عیسی مرده ای را زنده کرد                  مرده ای را زنده کرد و نام خود پاینده کرد

نیم گیتی شد مسخر  از طریق  دین او                       شد جهان آیینه دار    چهره و  آیین او

هر دو فرسخ ، یک کلیسایی به پا بر نام او                  گشت تاریخ همه تاریخها ،  ایام او 

وقف شد یکشنبه  ها از بهر  نام نیک او                     روز و شب  ناقوسها  گوینده  تبریک او

الغرض  مردم از سیبری  تا     آمریک                               دائماً  تعظیم  و تکریم  است بر آن نام نیک

گر حکیمی مرده ای رازنده سازد این چنین                    بهر او تکریم و تعظیم است در روی زمین

بهر فردوسی چه باید کرد کو از کار خویش                         یعنی از نیروی   طبع و معجز گفتار خویش

مرده فرزندان  چندین قرن ایران زنده کرد                     از لب آموی تا دریای عمان  زنده کرد

از شاعر آزاده میرزاده عشقی همدانی




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

 

 در پاسخ به گفتار صدام حسین گجستک که ایرانیان را مجوس خوانده بود

دشمن بداند

آری از تبار مجوسیم

اما در صحنه نبرد

سرباز برتریم

و در سرزمین خون و شهادت

جانباز کشوریم

دشمن بداند آری از تبار مجوسیم

اما از عهد باستانیم

توحید را هماره پذیرفته ایم

هیچ کس را ندید که قرآن را

بر نیزه های خویش سپر سازیم

یا دختران کوچک و معصوم خویش را

بی هیچ شرمی

در گور سرد و تیره بیندازیم

دشمن بداند

ما مکتب شهادت و ایمان را

پیش از ظهور دین محمد

یا پیشتر ز حادثه میلاد

در بازوان آرش

با تیر آخری که به ترکش داشت تجربه کردیم

باید بداند کان مرد قهرمان

آریوبرزن

با عده ای قلیل چگونه مقدونی بزرگِ زمان را علیل کرد

خونش به گل نشست

 اما خجل نگشت

دشمن بداند

آری از تبار مجوسیم

از دودمان مسلم و بابک

در وسعت مقدس ایرانیم

دشمن بداند

آری از تبار مجوسیم

اما این سرزمین پاک اهورایی

این مرز و بوم را تا آخرین نفس

تا قطره های آخر خون در حراستیم 

استاد کسمایی




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 

میهن ما و فرهنگ ما

ما  درخت   مهربانی     کاشتیم          کینه را   از سینه ها   برداشتیم

بر فراز کوچه های شهر  خویش          پرچم   پندار    پاک    افراشتیم

دانش   شهریگری   را  از کهن          ما   برای  دیگران     بگذاشتیم

گنج    گیتی  هر کجا آمد بدست          ما   نه  بهر  خویشتن  انباشتیم

تا   نمیرد  میهن  و فرهنگ ما          دیده ی  جان را  بر او بگماشتیم

هم   بهمراه    اهورا   در نبرد          اهرمن   را  ما  بهیچ   انگاشتیم

ریشه نیک  است  در کردار  ما          نیک  گفتیم  نیک  هم   پنداشتیم

ما  بمانیم   و   بماند     پایدار          آنچه  ما  در  دشت  دلها کاشتیم

قراچه داغی 




برچسب ها : سروده هاي ملي,

موضوع :
سروده هاي ملي  ,  , 


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

دریافت کد رتبه جهانی سایت و وبلاگ